سعدی برابر اصل

نبوغ و جسارتی که «عباس کیارستمی» در ساخت فیلم «کپی برابر اصل» از خود بروز می‌دهد، بیش از آن که شبیه آثار بزرگ سینما باشد، شبیه اعجاز رمزآلود و خدای‌گونگی و از همه مهم‌تر خصوصیت «سهل و ممتنع» در اشعار «سعدی» است. فیلم همچون اشعار سعدی که از کلمات سخت و نحو دشوار رها بود، از میزانسن‌های پیچیده و بازی‌های دشوار بی‌نیاز است و هم‌چون اشعار سعدی، رگه‌های طنز و گرایش مینیمالیسم و ایجاز را در تک‌تک لحظه‌ها می‌توان به خوبی مشاهده کرد.

 فیلم «کپی برابر اصل» با نمایش دل‌دادگی زنی میانسال به نویسنده‌ای به نام «جیمز میلر» آغاز می‌شود. مرد کتابی به نام «کپی برابر اصل» نوشته است و به توسکانی آمده است تا در جلسه پرسش و پاسخ کتابش شرکت کند. زن تلفن و آدرسش را برای جیمز می‌گذارد و مردِ نویسنده بعد از سخنرانی به سراغ زن می‌رود و از او می‌خواهد تا شهر را به او نشان بدهد. این شهرگردی و چرخیدن‌ها فرصتی است برای «ژولیت بینوش» تا نهایت توانایی بازیگری‌اش را در اجرای شیوه‌ای بدیع و مبتنی بر سینمای کیارستمی به نمایش بگذارد.

او جلوه‌گری‌های عاشقانه‌ی زنی میان‌سال را با همه‌ی ظرافت‌ها و پیچیدگی‌ها و در فرمی مبتنی بر سادگی سینمای کیارستمی به نمایش درمی‌آورد و یکی از به یادماندنی‌ترین نقش‌های سابقه‌ی هنری خویش را به یادگار می‌گذارد. تردیدها و ترس‌های او در قامت یک زن دلداده آن‌قدر ظریف به اجرا درآمده است که گویی «ژولیت بینوش» نیز یکی از همان بازیگران آماتوری است که کیارستمی از دل زندگی دنیای واقعی و نه از لیست بازیگران حرفه‌ای بیرون کشیده است.

«ژولیت بینوش» نقش زنی گالری‌دار را ایفا می‌کند که در گالری‌اش مجسمه‌های اصل و کپی فراوانی دارد. او چندین جلد از کتاب «کپی برابر اصل»  خریده است و از جیمز می‌خواهد که کتاب‌ها را برایش امضا کند و وقتی با کنایه مرد در مورد تعداد کتاب‌ها مواجه می‌شود، گامی عقب می‌ایستد و منتظر واکنش مرد می‌شود.

مکاشفه‌ی این جلوه‌گری زنانه و تردید او برای گامی به جلو برداشتن و کشف این پا و آن پا کردن برای ابراز عشق و تمایل برای ابراز عشق به هر طریقی جز به زبان آوردن کلمات، تنها قسمت کوچکی از دنیایی است که بینوش موفق به خلق آن شده است. موضوع کتاب جیمز، یعنی اصالت هنری آثار اصل و کپی بهانه‌ی خوبی برای زنی است که می‌خواهد دل مرد نویسنده را به دست بیاورد، ولی کیارستمی این بهانه‌ی ساده برای گپ زدن دو نفر را تا حد فرمی بدیع و رشک‌برانگیز توسیع می‌دهد.

فیلم چیره‌دستانه دائما در حال ارائه نسخه‌های اصل و کپی از تمام پدیده‌هاست و مخاطب را با انبوهی از سوالاتی از جنس «کدام اصل؟» و «کدام کپی است؟» تنها می‌گذارد که ناگهان مخاطب پرت می‌شود به پاسخی که جیمز در توضیحات کسل‌کننده‌ی خود داده است. او توضیح می‌دهد در کتابش تلاش کرده است تا نشان دهد هنر نهایتا بازتولیدی از واقعیت است و نسخه‌های کپی آثار هنری می‌تواند هم‌سطح و هم‌ارزش با خود آثار هنری باشند و تنها جایگاهی که یک اثر، فارغ از بحث اوریجینالیته، ارزش و اعتبار می‌بخشد، تنها و تنها مخاطب است. او رندانه سوال «کدام اصل؟» و «کدام بدل است؟» را با این سوال پاسخ می‌دهد که «شما کدام را ترجیح می‌دهید؟» و چیره‌دستانه از جواب دادن طفره می‌رود و سوال را با سوال پاسخ می‌دهد. درک این شیوه مکاشفه و مشارکت در مسیری که مخاطب نسخه‌ی اصل و بدل را انتخاب کند، شیوه‌ای است که فیلم پیشنهاد می‌دهد و تجربه‌ای جدید از درک و دریافت از فیلم را بدون ارجاع به دنیای بیرون فیلم و بدون نیاز به استفاده از نمادها به غنای فرمی می‌رساند. به همین دلیل فیلم «کپی برابر اصل» با رویه‌ای که مخاطب را مخیّر به انتخاب گزینه‌هایی در بستر داستان قرار می‌دهد و امکان پیش‌روی داستان بر مبنای انتخاب مخاطب تا پایان محترم شمرده می‌شود، می‌تواند حتی نمونه‌ای از داستان‌های اینتراکتیو و پیشنهاد جدیدی برای تاریخ سینما باشد.

در نیمه‌ی فیلم، مرد و زن در کافه‌ای مشغول نوشیدن قهوه هستند، زن کافه‌چی به اشتباه آنها را زن و شوهر خطاب می‌کند. زن بازیگوشانه اشتباه زن کافه‌چی را تصحیح نمی‌کند. زن شیطنت می‌کند و اشتباه زنِ کافه‌چی را به مرد می‌گوید. مرد بی‌اعتنا این شوخی را ادامه می‌دهد. فیلم در یک چرخش باورنکردنی، یکی از عجیب‌ترین و هنرمندانه‌ترین غافل‌گیری‌ها را به نمایش در می‌آورد.

غافل‌گیری در سینما زمانی قدرت و غنای دراماتیک خود را به نمایش در می‌آورد که همان‌قدر که غافل‌گیرکننده است، منطقی و قابل استناد به اتفاقات و جزئیات پیشین درون متنی نیز باشد. از اینجای فیلم داستان فیلم تبدیل می‌شود به داستان زن و شوهری که پانزده سال با هم زندگی کرده‌اند. مرد مغرور و خودخواه بوده است و خانواده را تنها گذاشته است. کارگردان چیره‌دستانه دو گزینه روی مخاطب می‌گذارد. نیمه‌ی اول و عشق ساده‌ی یک زن به نویسنده و یا زندگی زن و شوهری که به شیوه زن و شوهر نمایشنامه «عاشق» نوشته‌ی «هارولد پینتر» تمرین نمایش عشقی نو و دلدادگی جدید می‌کنند. این انتخاب مخاطب است که بین این دو نیمه داستان یکی را برگزیند. در نیمه‌ی دوم با یک درام کاملا ظریف و عمیق زن و شوهری روبرو هستیم . یک نمایش ناب و اصیل از تفکر مکانیکی و منطقی مردانه از یک سوی و تمایلات و احساسات زنانه از سوی دیگر. ولی آن‌جا هم با یک سوال‌های متعددی روبرو هستیم که  فیلم از دادن پاسخ قطعی آن طفره می‌رود. آنجا که «ژان کلود کاریر» در نقش پیری فرزانه ظاهر می‌شود و در اوج اختلاف سلیقه زن و شوهر درباره زیبایی‌شناسی مجسمه به او می‌گوید که تنها همسرت کمی نوازش می‌خواهد نه چیز دیگری! و یا آن‌‎جا که مرد در کنار کلیسا منتظر نشسته است و از تمایل به عبادت زن تعجب کرده است و زن می‌گوید که تنها برای تعویض لباس رفته است و باز مخاطب متوجه نمی‌شود که کدام درست و کدام نادرست است.

کشف جزئیاتِ مینیاتوری و ارتباط بین پدیده‌ها در سینمای کیارستمی دقیقا همان فرآیند لذت در سینمای اوست و مطمئنا مخاطبی که ذهن خود را برای چنین طریقه‌ی برداشتی از سینما نداشته باشد، نمی‌تواند لذت تام را از غرق شدن در دنیای کیارستمی دریافت کند. دنیایی سهل و ممتنع سعدی‌وار کیارستمی که همچون سعدی از نحو و کلمات پیچیده مبرّاست ولی عمیق‌ترین، دشوارترین و پیچیده‌ترین مضامین انسانی را به آسانی روایت می‌کند.

مطالب مرتبط