رویاها و بنبستها
ابوالفضل بنائیان
فیلم بنفشه آفریقایی در برزخ رویا و واقعیت
همانطور که سینمای نوآر فقط برای تماشاگران فرانسوی معنادار بوده که در طول تابستان 1947، از سینمای آمریکا بریده بودند، فیلم «بنفشه آفریقایی» نیز برای مخاطبی دلنشین است که از بیرویا بودگی سینمای ایران به ستوه آمده است. و همانطور که نوآر برآمده از فضای سیاسی آن سالها بود و بیشتر با احساسات ادبی دلتنگی برای چیزی که هیچگاه وجود نداشته سروکار دارد، فیلم «بنفشه آفریقایی» ساز مخالفی است تمام قامت در مقابل رئالیسم رایج سینمای ایران میایستد و تحسینگر موضوعاتی است که هیچگاه وجود نداشته و ندارد. ولی این موارد بدین معنا نیست که با پدیدهای ساختارشکن روبرو هستیم، بلکه نشانگر وضعیتی است که واکنشها به فیلم مونا زند حقیقی، بیشتر در واکنش به جریان اصلی سینمای ایران است تا مولفههای خود فیلم.
فیلم «بنفشه آفریقایی» به کارگردانی «مونا زندی حقیقی» داستان «شکوه» با بازی فاطمه معتمد آریا پس از آنکه متوجه میشود که فرزندان «فریدون» با بازی رضا بابک، شوهر سابق شکوه، او را به خانه سالمندان بردهاند، تصمیم میگیرد که فریدون را به خانه خود و شوهر دومش «رضا» با بازی سعید آقا خانی بیاورد.
فیلم «بنفشه آفریقایی»، تلاشی است برای حفظ تعادل عناصر ذاتا سنتی با سازوکارهای زیباییشناسی مدرن، تا غیرواقعی بودن خود را پنهان کند. فیلم بنفشه آفریقایی، بیش از آن که مدعی پاسداشت اخلاق در عصر مدرن باشد، یک اعتراض تمامعیار در مقابل تعمیمدهی قاطع در مورد زنان قشر سنتی است و تلاش میکند که قهرمان زن میانسال خود را حتی با هزینه نادیده گرفتن رئالیسم، به مخاطب عرضه کند. این شیوه پرداخت اقدام قهرمانانه زن میانسال بیش از آن که در جامعه وجود خارجی داشته باشد، از دنیای ادبیات و رمانها آمده است. در این سالها بسیاری رمانها با چنین رویکردی به چاپ مجدد رسیدند و موفق شدند به تیراژ بالایی برسند. ولی موفقیت آن بیش از آن که ارتباطی با دنیای بیرون داشته باشد، در اقبال و تمایل مخاطبانی در سن قهرمان داستان بوده است. در این راه کارگردان مجبور است که جامعه و جغرافیا و مردم شهر را به کلی از اطراف قهرمان خود پراکنده کند تا فضای غیرواقعی مخلوق خود را طبیعی جلوه دهد. زیرا به محض ورود دنیای واقعی بیرونی، رفتار قهرمان فیلم تصنعی و شبیه اصحاب کهف بعد از خروج از غار میشود. کافی است به خرده داستان دو جوان فراری فیلم نگاهی بیاندازید و متوجه شکاف عمیق طریقه زیست شکوه با دنیای بیرون شوید.
جدال و تضاد مدرنیسم در فیلم «بنفشه آفریقایی»، آن جایی خود را نشان میدهد که بخواهیم قهرمان فیلم را توصیف کنیم. پلات داستانی فیلم «بنفشه آفریقایی، دو قهرمان را در ذات خود دارد که بنا بر رویکرد فیلم و فیلمساز میتوانند در کانون معنای فیلم جای بگیرند. اگر قرار باشد با رویکردی سنتی به دنیای فیلم نزدیک شویم، رضا با بازی سعید آقاخانی، قهرمان بلامنازع این روایت است، مردی که بزرگوارانه و قهرمانانه اجازه میدهد زنش از همسر سابقش پرستاری کند، زیرا در رویکرد سنتی، اساسا زن جزء داراییها یک مرد به حساب میآید و اساس چنین فداکاری و لطفی در حق پیرمردی چون فریدون، تنها و تنها وابسته به بزرگواری و منش مرد است. ولی فیلمساز به وضوح تمایل دارد که قهرمان این داستان شکوه باشد، زنی که تلاش میکند به رغم طعنه و کنایه شوهر و همسایهها، از همسر سابق بیمارش مراقبت کند، جلوی همه میایستد، خواهش میکند، تقلا میکند تا تعادلی بین عناصر ذاتا سنتی و متضاد برقرار کند، یعنی اساسا با یک رویکرد مدرن در پرداخت فیلم روبرو هستیم. این رویکرد نمایش یک قهرمان از قشر زنان میانسال و خانهدار، ولی در ذات خودش تضادهایی دارد که شاید در باقی هنرها مانند ادبیات قابل تشخیص یا ردیابی نباشد. مشکل اصلی جایی پیدا میشود که کارگردان تصمیم گرفته است با روایتی سنتی، داستان مدرن خود را بیان کند. مقصود از رویکرد سنتی و مدرن، منحصر به میزانسن، زیباییشناسی و روند بیان دراماتیک نیست، بلکه نوع عدم قطعیت، ماهیت بیشکل، آشفته و نامنظم و فرم فرار، سیال و متغیر و نسبت آن با رئالیسم در سینمای مدرن است که در تضادی آشکار با فرم فیلم «بنفشه آفریقایی» است. فیلم برای نوستالژی بیتاب است، قاطعانه در مورد اتفاقات حکم صادر میکند، حتی نوع نگاه زیباییشناسی فیلم مربوط به فرم روایت، بافت تصویری، جغرافیا و باند صوتی فیلم نیز کاملا کلاسیک است، حتی به شیوه کلاسیک هر کاری میکند تا قهرمانش را ماندگار کند، ولی پاشنه آشیل و ایده محوری فیلم مدرن است. همه اینها چه مشکلی دارد؟ مشکل اصلی فیلم در این رویکرد دوگانه، ایراد تئوریک تضاد بین کلاسیک و مدرن نیست. آن چیزی که باعث خلق دوران مدرن شد، کمبود و ناتوانی فرم و زیباییشناسی کلاسیک در بیان مفاهیم مدرن بود. سینمای مدرن با عدم قطعیت، فرم ناپایدار و سیال، پتانسیل بیان مفاهیم جدیدی داشتند که سینمای کلاسیک، ناتوان از نمایش و اجرای آن بود. هنرمند کلاسیک واقعیتهای دنیای بیرون را به نوعی بازسازی و بازآفرینی میکند در حالی که برای هنرمند مدرن واقعیت به آن معنا که تاکنون قطعی و حتمی فرض میشده است وجود خارجی ندارد، بلکه همه آن چیزهایی که نام واقعیت بر خود گرفتهاند در حد یک قرارداد هستند. آن چیزهایی که برای هنرمند کلاسیک در تمامیت خود دارای ارزش و معنا هستند برای هنرمند مدرن به دنیای پرابهام و راز تبدیل میشوند. این تناقضها زمانی به چشم میآید که داستان بخواهد در عرض گسترش یابد یا قهرمانهای داستان در ارتباط با جامعه بیرون قرار بگیرند. به همین دلیل مواجهه شکوه با دنیای بیرون، یا در شمایل روانشناختیِ زنِ سنتی دست و پا میزند و یا تبدیل به موجودی غیرقابل باور و فضایی میگردد. کارگردان فیلم «بنفشه آفریقایی» از یک سوی قهرمان زن خود را به عنوان النادر کالمعدوم معرفی میکند از دیگر سوی، نمیتواند سبک زندگی اجتماعی او را به نمایش بگذارد و به کلی او را از دنیای بیرون جدا میکند. این دقیقا نقطهی برخورد رویا با واقعیت است، نقطه تضاد ایدهآلیسم و رئالیسم، فاصله سینما با باقی هنرها، جایی که شمایل یک قهرمان در رمان میتواند فروش کتاب را تضمین کند ولی در سینما تبدیل به موجودی گلخانهای میگردد که حتی خود کارگردان هیچ تصوری از برخورد این قهرمان با واقعیت بیرون در دنیای امروز ندارد.