کسی برای قاطر مرده گریه نمیکند!
نقدی بر فیلم«اسب حیوان نجیبی است»
ابوالفضل بنائیان
هر نویسنده در رویکرد خود با فیلمنامه، روندی را به کار میگیرد که در طی مسیری بتواند ساختار ذهنی خود را با استفاده از سازوکار سینمایی بیان کند. معمولن نویسندهها در گام اول دو راه و مسیر را پیش پای خود میبینند. معمولا یا با یک موقعیت و یک شخصیت شروع میکنند و یا با چند شخصیت و یک موقعیت. تمرکز بر روی شخصیت، امکانات گسترش طرح را تا حد زیادی افزایش میدهدو خط سیری تاثیرگذار، برای روایت درام قصه در اختیار نویسنده میگذارد. اما وقتی که نویسندهای طرح اصلی یا چندخطی خود را بر اساس یک موقعیت خواسته باشد به پیش ببرد. داستان او با بیان عدم تعادل شروع و با حل این عدم تعادل یا به عبارت دیگر گرهگشایی به پایان میرسد. به طور حتم این عدم تعادل داستانی، آنقدر پرکشش و دراماتیک است که نویسنده را مجاب به نوشتن آن میکند. اما مشکل آنجا آغاز میگردد که نویسنده برای بیان خط سیر داستانی خود که به پردهی دوم سیدفیلدی مشهور است میرسد.
فیلم ” اسب حیوان نجیبی است ” نمونه کامل داستانی است که با یک موقعیت فوقالعاده داستانی شروع میشود. همانطور که بارها توسط کارگردان خود و رسانهها منتشر شده است: اسب حیوان نجیبی است، داستان یک زندانی است که سعی میکند در لباس پلیس، نهایت استفاده را از 24 ساعت مرخصی خود ببرد. مطمئنا داستانی با این طرح با سو استفاده زندانی پلیسنما آغاز و با برگشت او به زندان پایان مییابد. یعنی زمانی که نویسنده شروع به نوشتن فیلمنامه خود کرده است با یک شروع مثالزدنی و یک پایان داستانی روبرو بوده است. اما در مورد سلسله حوادث داستانی که میباید در پردهی دوم سیدفیلدی فیلمنامه رخ دهد به مشکل میخورد. سیدفیلد به صورت واضحی میگوید که در پردهی دوم، تنها وظیفهی نویسنده، تمرکز بر روی شخصیت اصلی است و برای معیار صحت روایی داستان، این سوال را میپرسد که آیا شخصیت اصلی داستان در پردهی دوم، حضوری فعال و تاثیرگذار دارد؟
پر واضح است که نویسندهی فیلمنامه « اسب حیوان نجیبی است» بعد از بنانهادن طرح کلی، معرفی شخصیت اصلی و بیان گره اولیه ( مجرم بدهکاری که پول ندارد تا حق حساب مامور پلیس را بدهد) با هیچ داستانی عملا روبرو نیستیم. و شخصیت اصلی این داستان، تقریبا تبدیل به یک بیینده میشود و هیچ تاثیری را بر سلسله حوادث داستانی ندارد. نویسنده برای فرار از این مشکل شروع به معرفی آدمها میکند و تا آنجا که میتواند تیپهای رنگارنگ را به قصه دعوت میکند. ولی هیچکدام از آدمهای معرفی شده، تبدیل به شخصیت نمیگردند و علیرغم بیان زمینه و گذشتهی این آدمها، حس همذاتپنداری مخاطب را بر نمیانگیزند. و از همه مهمتر اینکه به تعبیر ادوارد دیمیتریک، شخصیت اگر به درستی توسط نویسنده خلق گردیده باشد؛ به محض حضور در کنار دیگر شخصیتها بر اساس تفاوتهای شخصی و پسزمینهی خویش، داستان را با کشمکش روبرو میکنند ولی در این فیلم شخصیتهای رنگارنگ نویسنده هیچ چالش اساسی در روایت داستان ایجاد نمیکنند یا اساسا کشمکشهایشان کمکی به جلو بردن خط سیر داستانی نمیکند. یعنی میتوان تیپهای پردهی دوم فیلمنامه را کامل و یک جا حذف کرد و با یک سری تیپ جدید، داستان را از نو نوشت.
نکتهی دیگری که در مورد فیلم «اسب …» باید اشاره کرد؛ ادا و اطوارهای مدرنی است که سعی دارد خود را اثری متفاوت جلوه دهد. کارگردان، یک اسم کاملن بیربط را برای داستان خود انتخاب میکند. یکی از شخصتهای فیلم را تلویحا ” یک جوری” به مخاطب معرفی میکند و یا در سکانس مربوط به هما تلاش میکند که موقعیتی را فراهم کند تا فقط تنها صدای بازیگر مشهورش در فیلم حاضر باشد. ولی حقیقت این است که تمامی این ادا و اطوارها، هیچ لزومی در ساختار روایی داستان ندارند و داستان بعد از حذف تمامی این موارد، به مشکل بر نمیخورد.
و اما در مورد تمامی ادعاهایی که در مورد ابزوردیته فیلم بیان میکنند و بی داستان بودن پردهی دوم را از این حیث در پی توجبه و تفسیر هستند باید گفت که به تعبیر سارتر ابزوردیسم یا پوچگرایی نمود ناامیدی انسان از اخلاق و نرماتیف جامعه است. آنقدر که هنرمند جهان را نابسامان میبیند که بیشتر تمایل داردکه به سکوت پناه ببرد تا زبان. هنرمند در این دیدگاه، برای نمایش پوچی و مضحک جلوه دادن موقعیت انسانها در یک فضای مدرن به سلسله روایات منطقی و معنازای روایت داستانی شدیدا متکی است و این باعث میشد که با وجود محتوای پوچ، نوع پرداخت منطقی درام در اثر باعث تناقض شود، به شکلی که پوچی را تنها محور رهایی برای انسانهای میانمایه و متوسط خود بیان میکند. اما در فیلم «اسب حیوان نجبیب است» در کمال تعجب میبینیم که به جای نمایش محتوای پوچ هدف آدمها، با پوچ بودن داستان روبرو هستیم. و به جای آنکه همچون آثار بکت و یونسکو، شاهد آدمهایی باشیم که از هیئت انسانی تهی گردیدهاند شاهد بیهدف بودن کنشها و واکنشهای آدمها هستیم.
«اسب حیوان نجیبی است» تلاش میکند چیزهایی باشد که اصلن نیست. شعار میدهد که مدرن است. دلیل میآورد که ابزورد است و از همه مهمتر تلاش میکند که بگوید یک نقد اجتماعی است. ولی تک تک ادعاهای خود را پس میگیرد. حتی پرداختی دقیق نیز در ذهن مخاطب ثبت نمیکند تا همان نیمچه پیام خود را در حافظهی بیننده ثبت کند. و به جای نجابت اسب، مانند قاطری میماند که اصلن نجیب نیست و ادامهای ندارد.
*: عنوان برگرفته از نام کتابی از محمدجواد جزینی است.