جشنی برای سقوط

ابوالفضل بنائیان

آیا ساخت و نمایش سریال «دل» نشانه‌ای از یک اتفاق وحشتناک است؟

سریال «دل» به کارگردانی «منوچهر هادی» آخرین محصول کمپانی ابتذال در صنعت فرهنگ و هنر ایران است. «رستا» با بازی ساره بیات، دقیقا در شب ازدواج با آرش با بازی حامد بهداد ناگهان گم می‌شود و عروسی لاکچری را به هم می‌ریزد. صحبت کردن از داستان سریالی که هیچ‌گونه توجهی به قصه ندارد، همان‌قدر اشتباه است که درباره زیبایی‌شناسی تصویر و تدوین بحث کنیم، زمانی که دوربین برای نمایش شکوه لوکیشن اسپانسر روی کرین می‌رود و روی صورت بازیگران باتوجه به زیبایی کلوزآپ می‌گیرد. ترسیم نمودار روایت هم عملا تباه و بی‌فایده است، وقتی که اساسا این برای اولین بار در تاریخ صنعت سینما باشد که عده‌ای تصمیم بگیرند یک فیلم کوتاه را تبدیل به سریالی چندین قسمتی کنند. زیرا پیش از این سابقه داشته است که عده‌ای ایده‌ای لاغر را در فیلمی سینمایی کش دهند و یا تمایل داشته باشند با مصالح دراماتیک چندقسمتی یک سریال سیزده قسمتی را تولید کنند ولی برای اولین بار است که تیم سازنده این سریال یک ایده فیلم کوتاه را برای یک سریال به کار ببرند. رستا به صورت ناگهانی در شب ازدواج فرار می‌کند و تا کنون ده قسمت از این سریال گذشته است، هنوز هیچ جوابی برای پرسش دراماتیک اصلی نیامده است. قاعدتا این متن باید به زیبایی‌شناسی یک کالای فرهنگی بپردازد و از نوع روایت، نوع تدوین و چرخش‌های دراماتیک و نوع روایت آن صحبت کند، ولی این سریال به نحو عجیبی فارغ و عاری از این مفاهیم است.

سریال «دل» اقتصادی‌ترین محصول صنعت ابتذال است. این سریال به اقتصادی‌ترین وجه ممکن، نیازهای مبتذل را تامین می‌کند و حتی حاضر نیست در حد یک دیالوگ و یا یک نما به هنر وابستگی و تعهد نشان دهد. در واقع این سریال توافق نانوشته بین مخاطب و اسپانسرهای این سریال در به اوج رساندن ابتذال هستند و اعلام برائتی تمام قد در بیان چیزی است که هنر خوانده می‌شود . رابطه بین سرمایه و هنر دقیقا جایی شروع شد که سرمایه به کمک هنرمندان آمد تا در کنار تولید آثار هنری، تبلیغی ضمنی از کالایی صورت می‌گرفت و این نقطه دقیقا در تلاطم بین مخاطب و تولید دائما در حال اضافه و کم شدن میزان دوز تبلیغات است. ولی این سریال دقیقا در نقطه‌ای قرار دارد که همه چیز فدای ارضای میالی است که مطمئنا نسبتی با هنر ندارد.

انبوه‌سازی رمز حیات ابتذال است. آثار مبتذل بر اساس تکرار کلیشه‌های تثیبیت‌شده دائما در حال بازتولید هستند و هیچ چیزی به اندازه خرق عادت، میل به خاص بودن و نو شدگی و امر جدید، بازار و سیاست آن‌ها را به هم نمی‌ریزد. به همین دلیل اساس تولید این آثار، تکرار شیوه‌های قدیمی است و به همین دلیل نام منوچهر هادی، هر سال به عنوان یکی از سازندگان آثار پرفروش مبتذل به چشم می‌خورد. بررسی تکرار کلیشه‌ها در آثار این چنینی، رمز و راز ورود به این مبحث است. دختران و پسران زیبا و جذابی که در نهایت ممکن آرایش شده‌اند و زندگی‌های فوق لاکچری که حتی تصور آن‌ها برای مخاطب مقدور نیست. این الگوی تکرار شونده همه محصولات منوچهر و شرکا است و فرقی ندارد که رستا از آرش جدا شده است یا رضا گلزار برای سعید آقاخانی چکی به تاریخ سال 1400 کشیده است یا جواد عزتی، آینه بغل یک ماشین لوکس را شکسته است. تمامی این داستان‌ها و تصاویر آمده‌اند تا چرخه ابتذال را کامل کنند. از اسپانسرها و سرمایه‌گذاران که حتی دیگر به کلوزآپ لوگوی خود قانع نیستند تا مخاطبی که برای ارضای میل چشم‌چرانی به چنین خفتی تن داده است. مشکل آن جا است که سرمایه‌گذارها دیگر هیچ تمایلی جز تبلیغ مستقیم کالای خود ندارند و صرف درج نام شرکت به عنوان سرمایه‌گذار یک اثر آبرومند آن‌ها را اقناع نمی‌کند. مخاطب نیز هیچ درخواستی جز تماشای حقیرانه آخرین مدل آرایش و مدل خودرو ندارد و هنر گویی چون موجودی مازاد بین تولیدکننده و مصرف‌کننده از بین رفته است و همگی مشغول ابتذال خود هستند. و بسیار حسرت‌آمیز است که صنعت سینمای آمریکا با تمام سازوکارهای اقتصادی خود برای تامین میل مخاطب به تماشا و شنیدن صدای ستاره‌ای مانند لیدی گاگا فیلمی مانند «ستاره‌ای متولد می‌شود» با تمامی کاستی‌ها و انتقادها می‌سازد و حتی برای مستهجن‌ترین فیلم‌های کثیف ایده و برنامه دارد، ولی در ایران برای ساخت چنین مبتذلی نیازی حتی به دو خط فیلمنامه هم حس نمی‌شود.

ابتذال به واسطه میل اقتصادی نهفته سیستم سرمایه‌داری در ذات خود مایل به حذف هرگونه اضافات است و هرگونه تلاش برای امر جدید و تفاوت را شدیدا سرکوب می‌کند. به همین دلیل تلاش یا هزینه برای فیلمنامه و قصه اساسا امری زائد و هزینه‌بر است و سازندگان را به مسیری سوق می‌دهد که جز رخوت و تعطیلی آگاهی حاصلی ندارد. مشکل اصلی جایی است که مخاطب یا مصرف‌کننده در حین مصرف کالای مبتذل، هرگز تصور نمی‌کند که مشغول امری ناپسند مانند تماشای فیلم‌های کثیف یا مشغول چشم‌چرانی در یک مرکز خرید یا سرکوچه است. ابتذال این قابلیت را دارد که به مخاطب خود توهمی ببخشد که مشغول به عملی فرهنگی است. مخاطب خشنود از خرید محصولی فرهنگی مانند آخرین قسمت سریال شیکه نمایش خانگی یا تماشای آخرین فیلم کمدی روی پرده سینما، حتی ممکن است بادی به غبغب بیاندازد و ادعای وارستگی فرهنگی داشته باشد. ولی عملا چون معتادی وامانده، ذره‌ذره بیشتر در ابتذال غرق می‌شود و به واسطه توهمی که صنعت ابتذال به او بخشیده است، از فردیت خود فاصله می‌گیرد و در نهان به موجودی بی‌اختیار تبدیل می‌شود که امکان هیچ انتخابی ندارد.

سریال «دل» جشن پنهانی ابتذال میان مخاطب و سرمایه‌گذار است. جشن پنهانی برای ذره‌ذره غرق شدن در مخدّری که از انسان سلب اختیار می‌کند و مخاطب را به موجودی تباه تبدیل می‌کند که بعد از صرف این ابتذال، منتظر ابتذالی دیگر می‌ماند سریالی با بازیگران رنگارنگ و زندگی اشرافی و لاکچری که مخاطب آرزوی آن را دارد. این گزارش یک سقوط است، سقوطی که بیش از آن که تولیدکننده و مصرف‌کننده در آن نقشی داشته باشند، سیستم فرهنگی و ارزش‌گذاری جامعه در آن مقصر است که به سبب سانسور و نادیده‌گرفتن، باعث خلق آلترناتیوی ترسناک شده است که به سرعت از اتهام خارج می‌گردد و بهانه‌هایی مشفقانه ارائه می‌کند و به مخاطب خود، توهمی می‌بخشد که هرگز سرشکسته از عمل خود نباشد. به همین دلیل ابتذال بیش از آن که بحثی هنری باشد، مبحثی اقتصادی است که پای سوداگران اقتصادی را به تولید انبوه این اثار می‌کشاند و بیش از آن که موضوعی اقتصادی باشد، مبحثی جامعه‌شناختی است که رفتار مخاطب را پیش‌بینی می‌کند و مخاطب را چون اسیر وامانده به چنگال خود در می‌آورد و بیش از همه این‌ها مبحثی سیاسی است. جایی که اساسا فردیّت، آزادی و آگاهی فرد در جامعه مورد سوال قرار می‌گیرد و انتخاب فرد را از سطح انتخاب آگاهانه و آزادانه در مسیر مصرف کالای فرهنگی به سطح خریدن و نخریدن کالای مبتذل کاهش می‌دهد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *