شرارت ابتذال
ابوالفضل بنائیان
درباره ابتذال فیلم «مردن در آب مطهر»
«درست از لحظهای که در عرصهی سیاست هلند ظاهر شدی، مدام در حال انتقاد کردن از ما و ترور کردن دین ما با بیانات خود بودهای»
این بخش نامهای است که «م.بویری» قاتلِ «تئو ون گوگ» بعد از فرو کردن چاقو، درون شکم پارهشده گوگ، مستندساز هلندی گذاشت. نامه خطاب به «هیرشی علی»، دوستِ گوگ و زن سومالیاییتبار پارلمان هلند بود که اتفاقا به خاطر نطقها و مبارزات طولانی خود برای زنان مسلمان مشهور بود. ژیژک در یکی از مقالههای خود با این مثال نشان میدهد که چگونه موضع سادیستی در نمایش رنج و درد میتواند خود تبدیل به ابزاری شود که در عمل همسو با عمل رنج و درد مظلوم است و این انحراف چطور میتواند تبدیل به یک نقض غرض شود. در نامه م.بویری نکات بسیاری وجود دارد که نشان میدهد که دیدگاههای بنیادگرایانه چطور دچار انحراف شده و تبدیل به ابزاری علیه آرمان مدعی میشوند. در نامه م.بویری از گزاره «اگر صداقت داری، نباید از مرگ بترسی» میرسیم به گزارهی منحرف که «اگر آرزوی مرگ کنی، پس صداقت داری» و بدین ترتیب متوجه انحرافی میشویم که در اندیشه بنیادگراها به وجود میآید. در هنر نیز وقتی پای ایدئولوژی و تعصب و افکار بنیادگرایانه که پیش میآید، همین احتمال وجود دارد که اثر متعهد هنرمند متعصب در عمل تبدیل به چیزی ضد ادعای هنرمند شود. به عنوان مثال، فیلمسازی که تعصبی آتشین برای بیان رنج و درد انسانی دارد، ممکن است در این دام بیافتد که اثری تولید کند که حتی فراتر از واقعیت باعث رنج انسان شود و بحث پاسداشت اخلاق و کرامت انسانی را لوث و بیمعنا سازد و یا اثری که به قصد تقویت و تایید یک آرمان ساخته شده است، عملا کاری میکند که آن آرمان مسخره و بیمعنا گردد. حالت رادیکال آن نیز حالتی است هنرمند هر عمل غیراخلاقی را مجاز بشمارد تا بتواند عمل پسندیده را نشان دهد و بدین ترتیب به جای خلق هنر، دست به خلق ابتذالی زده است که این ابتذال مسلح به شعارهای اخلاقی است.
فیلم «مردن در آب مطهر» داستان سفر چند مهاجر افغان است که به قصد قاچاق غیرقانونی به اروپا، در محفظه بار اتوبوس سر از تهران در میآورند. حامد در همان چند ساعت حضور در اتوبوس، عاشق رونا دختر افغان میشود و قرار میگذارند وقتی به اروپا رسیدند همدیگر را پیدا کنند. حضور حامد در تهران به درازا کشیده میشود و جستجوی او برای یافتن رونا و مواجهه او با خانواده سهراب، در این میان فرصتی است که کارگردان بتواند شعارهای جانگدازش درباره مصایب مردم افغان در مهاجرت را فریاد بزند.
خیلی سخت است که خواسته باشیم فیلم «مردن در آب مطهر» را بدون شعارهای گلدرشتش نقد کنیم و خیلی سختتر است که بخواهیم در نقد فیلم از پرداخت مراقب امیال ناسیونالیستی خود باشیم. ولی فیلم «مردن در آب مطهر» مانند قتل م.بویری مصداق کامل نقض غرض و انشقاق تئوریک است. نوید محمودی در مقام کارگردان فیلم «مردن در آب مطهر» چنان بیتاب نمایش سختیهای مردم افغان است و چنان در شهوت شهرت بینالمللی به وسیله نمایش سختیهای مهاجرت مستغرق گردیدهاست که متوجه نیست در طی این سالها به چه سادیسمی مبتلا گشته است، برادران محمودی هر سال فیلم جدیدی میسازند و تنها تفاوت آثارشان در این نکته خلاصه میشود که جلوهای جدید از رنج و مصیبت مردم خود را به نمایش بگذارند و آزمندانه منتظر مینشینند تا جایزهای دیگر را به دندان بکشند. ولی همانطور که در هر فیلم از دایره انصاف و به طبع آن رئالیسم خارج میشوند، نقش غیرقابلانکاری در لوث کردن مصیبتها و مرارتهای مردم افغان دارند. به همین دلیل ساختههای برادران محمودی بعد از فیلم خوب «چند متر مکعب عشق» مصداق همان شعر زیبای شاعر افغان که «ما میمیریم تا عکاس تایمز جایزه بگیرد» است، ظاهری انساندوستانه و هدفی مبتذل دارند. ولی گویی این بار تخفیف بورژواگونه تراژدیهای انسانی به همدردیهای مبتذل از رسانههای جمعی به دوش یک کارگردان افغان افتاده است که ادعای تعصب و میهندوستی دارد. فیلم «مردن در آب مطهر» مبتذل است نه به خاطر این که تصویری که از جامعه ایران میدهد کاملا غیرمنصفانه و به دور از واقعیت است، مبتذل است که نمایش رنج انسان را تبدیل به ابزاری برای شهرت میکند. شعار میدهد و به جای روایت، فهرست فلاکت درست میکند. به جای ایجاد درک و معنا، سراغ سانتیمانتالیسم میرود. مبتذل است چون ادعای پاسداشت و درک موضوعی را دارد که عملا خود آن را نقض میکند. لاکان اعتقاد داشت که انحراف، به معنای واقعی کلمه، جلوهی وارونهای از خیالپردازی است. این سوژه است که خود را در مواجهه با انشقاقِ سوبژکتیویته، به عنوان ابژه مطرح میکند و بدین ترتیب انگیزه سادومازوخیستی نه تنها قوام مییابد، بلکه خود را برمیسازد و خود تبدیل به ابزار سادیسم میگردد. موضوع فیلم «مردن در آب مطهر» نیز مانند نامه م.بویر، داستان پارادوکسیکال انشقاق ایدئولوژیک است. در داستان م.بویر، قاتل آن چه را که ادعا دارد باور دارد، در واقع باور ندارد و به همین دلیل برای فرار از این وضعیت پارادوکسیکال، وضعیت را به دیگری احاله میدهد و با قتل و آن نامه شعارزده عملا در راستای وهن مدعای خود گام برمیدارد. فیلم «مردن در آب مطهر» نیز به همین اندازه مبتذل، شعارزده و بنیادگرایانه است. فیلمی که درخواست رعایت انصاف برای مردمان خود دارد از دایره اعتدال خارج میشود، فیلمی که منتقد خشونت به انسان است خود برای نشان دادن این خشونت از دایره رئالیسم خارج میشود و از آن لذت میبرد. فیلمی که ادعا میکند جان و کرامت انسان، فراتر از مرزها و سیاست و قومیتهاست، کنایههای قومیتی، دینی و سیاسی میزند.
به همین دلیل مشکل اصلی فیلم «مردن در آب مطهر»، افتراهای این فیلم به ایران نیست. مشکل حتی مواجهه اثر با مخاطب افغان نیز نیست که از مصائب مردم افغان ابزاری برای حضور در جشنوارهها میسازد و نگاهی سراسر کلیشه، سانتیمانتال، غیرواقعی و مبتذل دارد. مشکل اصلی مواضع کارگردان با خود اثر است. موقعیتی شبیه قهرمان کتاب «آیشمن در اورشلیم» که اعتقاد داشت فداکردن جان در راه کشور، کاری آسان است و سخت این است که بخواهی برای کشورت، مرتکب جنایت شوی. زیرا به تعبیر «هانا آرنت»، انسان ترجیح میدهد که از هیولایی برخاسته از ظلمت شکست بخورد تا از یک انسان معمولی، چون بدین ترتیب خود را کمتر مقصر میداند و توضیح میدهد که چطور میتواند یک انسان غیرشرور، مرتکب شرارت شود. کارگردان فیلم «مردن در آب مطهر» نیز چنان در عطش نشان دادن سختیها و مرارتهای مهاجران افغان است و چنان خود را مستغرق این رنجها کرده است، که از جایی به بعد به نظر میرسد که از اغراق در نمایش رنجها لذت میبرد و به همین دلیل است که از واقعیت عبور کرده و و واقعیت را قربانی میسازد. مشکل اصلی فیلم «مردن در آب مطهر» روایت ناموزون و داستان لاغر فیلم نیست، مشکل حتی پرداخت کلیشهای نوع زندگی مهاجران افغان و مرور فهرستوار مجموعهای از دردهای مهاجرت نیست. مشکل اصلی در نگرش کارگردانی است که چون بنیادگراها چنان در برزخ شهرت و حقیقت فرو رفته است که دچار انشقاق تئوریک شده است و برای موفقیت، دنبال سریعترین و سادهترین راه میگردد و سادهترین راه مطمئنا ابتذال است.