قورباغهها هم عاشق میشوند
ابوالفضل بنائیان
کارگردان «سرخپوست» فیلمنامه را فراموش کرده است؟
هر فیلم داستانی، تلاش میکند در جدال بین تغییر و باورپذیری اجزای آن، ساختمان جذابیت خود را خلق کند و خود را ماندگار سازد. جذابیت هر فیلم وابسته به تغییراتی است که در واقعیت ایجاد میکند و در مقابل تغییرات زیاد در «امر واقع» باعث میشود که اصل باورپذیری در داستان مورد خدشه قرار گیرد. تغییرات جذاب هر واقعیت یا داستان، معمولا مربوط به استاندارد درونی هر داستان یا ژانر هر فیلم است.
داستانهای علمی تخیلی، معمولا حیطه زیادی را برای تغییرات جذاب در اختیار دارند و داستانهای معمایی و رئال، زمینه کمتری برای تغییرات به کار میگیرند. مثلا در داستانهای علمی تخیلی، شخصیتهای دست به کارهایی میزنند که ممکنالوقوع نیستند و در عوض داستانهای معمایی حتی در بالاترین حد فنی و هنری، متهم به رعایت نکردن کوچکترین جزئیات واقعی هستند. قصهپردازان برای ایجاد تغییر و باورپذیری توامان، دو راه پیش روی ندارند یا داستانی باورپذیر و واقعی را تا حد امکان تغییر میدهند یا تلاش میکنند داستانهای جذاب را باورپذیر کنند و در این میان آشناییزدایی بهترین راه حل فیلمسازان و قصهپردازان برای جذاب سازی ایده سینمایی است.
فیلم «سرخپوست» به کارگردانی «نیما جاویدی» از آن دست فیلمهایی است که با استفاده از همین تکنیک آشناییزدایی برای خود آبرویی میخرد و میتواند مخاطب خود را شگفتزده کند. کارگردان جوان این فیلم بعد از تجربه «ملبورن» که آکنده از کلیشههای جریان سینمای ایران بود، در فیلم «سرخپوست»، کلیشههای سینمای معاصر ایران را به هم میریزد و تلاش میکند که اثری جذاب به مخاطب خود هدیه دهد؛ غافل از آن که آشناییزدایی از مهمترین اصل یک اثر سینمایی را فراموش کرده است.
او قصه خود را برخلاف کثیری از تولیدات سینمای ایران از زمان معاصر به پنجاه سال قبل میبرد، لوکیشن خود را از آپارتمان به زندانی در برهوت میبرد و داستانی معمایی را به جای داستانهای ملودرام انتخاب میکند و تلاش میکند نقشی برای نوید محمدزاده خلق کند که با تمامی نقشهای او متفاوت است. قسمت اعظم تحسینها و شگفتزدگیهای فیلم «سرخپوست» از همین تغییراتی است که او با استفاده از تکنیک آشناییزدایی در کلیشههای سینمای ایران به وجود میآورد. نتیجه کار اتفاقا، فیلم آبرومند، استاندارد و متفاوت شده است، ولی همین فیلم با همین آشناییزداییهای جسورانه، توانایی اقناع منتقدان و مخاطبانی را ندارد که عموما از دیدگاه داستانی با آن را ارزیابی میکنند.
گویی آشناییزدایی از فیلمنامه و نقاط عطف فیلمنامه را به کلی فراموش کرده است. فیلم «سرخپوست» روایت اتفاقات زندانی است که به دلیل مجاورت با فرودگاه جدید باید به مکان دیگری انتقال یابد، «نعمت جاهد» با بازی «نوید محمدزاده» رییس همان زندان است که قرار است بعد از سالیان سال، خدمت بیحاشیه در این زندان به پستی بالاتر ارتقا یابد. گم شدن یک زندانی با نام «احمد سرخپوست» ولی تمام پیشبینیهای سرگرد منظم و مقرراتی داستان ما را به هم میریزد، رییس زندان برای یافتن احمد سرخپوست از مددکار زندان با بازی «پریناز ایزدیار» کمک میخواهد.
این نقطه داستانی، دقیقا جایی است که فیلم سرخپوست، تمامی تلاشهای خود برای خلق داستانی معمایی در جریانات پرتعلیق فرار زندانی و تعقیب زندانبان را به باد میدهد. زیرا اصل «آشناییزدایی» را تنها منحصر به لوکیشن، انتخاب بازیگر، صحنهپردازی و زمان روایت میداند و داستان خود را در کلیشهایترین، سطحیترین و مبتذلترین حالت ممکن ادامه میدهد. داستان عاشقانه فیلم «سرخپوست» حتی از ساختههای مبتذل کمدی نیز پایینتر است. کمتر اثر سینمایی موفق در سینمای جهان میتوان یافت که با مساله عشق آمیخته نشده باشد، ولی در این فیلم، نوع طراحی داستان عاشقانه آنقدر مبتدیانه و ضعیف است که برای هیچ مخاطبی قابلباور نیست.
مشکل داستان عاشقانه فیلم «سرخپوست» حتی در سطح شیمی بین کاراکترها یا خلق فضایی عاشقانه نیست، فیلم در بیان مقدمات و ابتداییترین جزئیات یک داستان عاشقانه گنگ و بیهدف است. داستان عاشقانه بر اساس تناقضها و شباهتهای کاراکترها و بر مبنای نیازها و واکنشهای طرفین شکل میگیرد، و با تغییر جایگاهها و پیچیدگیهای کارکترها و تاثیر به ژرفترین اعماق درونی مخاطب عمق میگیرد، ولی سرگرد «نعمت جاهد» بر اساس چه نیاز، منطق و ویژگی شخصی، عاشق فردی مثل مددکار زندان میشود، اگر قرار بر پریدن از چاله آب به عنوان دلیل عاشقی باشد، مطمئنا قورباغه فیلم «سرخپوست»، گزینه جدیتری محسوب میشود. ولی فیلمی که تاکنون بر اساس آشناییزدایی برای مخاطب خود انتظار به وجود آورده است، در بسط و شرح داستان عاشقانه خود فشل و ناامیدکننده است.
قضیه وقتی بغرنجتر میشود که اگر حرکت سرگرد جاهد را از تعقل به احساس را بر مبنای الگوی سفر قهرمان بررسی کنیم، داستان فیلم «سرخپوست» به دلیل نقصان در این مراحل نمیتواند تکامل و تغییرات ذهنی قهرمان خود را خلق کند، در حالیکه اهمیت مرحله دوم (دعوت)، هشتم (آزمایش) و دهم (مسیر بازگشت) الگوی قهرمان آنقدر زیاد است که اساتید فیلمنامهنویسی پیشنهاد میکنند که حتی قبل از پلات کاملا داستان باید به آن فکر شود، زیرا که گشایش عاطفی و ارتباط مخاطب از طریق همین مراحل ایجاد میگردد. به همین دلیل اقدام قهرمانانه سرگرد جاهد در سکانس آخر مانند تمام تلاشهای کارگردان، ابتر، بیفایده و شعاری به نظر میرسد.