لذتِ تماشای خشونت

ابوالفضل بنائیان

نشسته‌ای روی صندلی سینما، پاپ‌کُرن دستت و چشم‌ها به پرده دوخته؛ گروهی یاغی با اسلحه‌های آتشین، وسط گرد و غبار و خون، دنیا را به آتش می‌کشند. انفجارها، اسلوموشن گلوله‌ها، چرخش اجساد در هوا؛ هیجان در رگ‌هایت جریان پیدا می‌کند و بی‌اختیار حس می‌کنی به وجد آمده‌ای. از خشونت؟ بله! از مرگ؟ بله! دقیقاً همان جایی که سام پکین‌پا، کارگردان فیلم «The Wild Bunch» (1969)، می‌خواست تو را متنفر کند، تو عاشق صحنه‌ها می‌شوی. تناقضی تلخ و در عین حال به‌شدت واقعی: ما می‌خواهیم از خشونت بیزار باشیم، اما سینما آن را به بازی، هیجان و زیبایی تبدیل می‌کند.

این فیلم در سال‌هایی ساخته شد که آمریکا از تصاویر واقعی خشونت اشباع شده بود: جنگ ویتنام هر روز از تلویزیون وارد خانه‌ها می‌شد، اعتراضات خیابانی از نیویورک تا لس‌آنجلس مردم را درگیر ترس و خشونت کرده بود، و جامعه بیش از هر زمان دیگری در حال تجربه آشوب بود. پکین‌پا با خود گفت: «اگر قرار است خشونت را نشان بدهم، بگذار آن‌قدر واقعی باشد که مردم دیگر نتوانند تحملش کنند.» اما واکنش مخاطبان به‌طور کامل خلاف این آرزو بود. اکثر بینندگان از سینما بیرون آمدند و گفتند: «چه فیلم فوق‌العاده‌ای!»

اما چرا این اتفاق افتاد؟ چرا ما برخلاف هدف کارگردان، از خشونت نمایش داده شده لذت می‌بریم؟ رسانه‌ها پیش از سینما کار خود را کرده بودند. مردم آمریکا، و شاید تمام جهان، به واسطه تلویزیون و عکس‌های خبری، آن‌قدر با خون و خشونت مواجه شده بودند که دیگر شوکه نمی‌شدند. آستانه حساسیتشان بالا رفته بود. صحنه‌های شلیک، انفجار و مرگ دیگر ترسناک نبود؛ بلکه بخشی از تجربه روزمره شده بود. وقتی این تصویرها وارد سینما شد، مخاطب دچار درد و ناراحتی نشد، بلکه دید: «اوه! این همان چیزی است که هر روز می‌بینیم، اما حالا چقدر هیجان‌انگیز نمایش داده شده!»

سینما، برخلاف خبر، خشونت را به زیبایی تبدیل می‌کند. «The Wild Bunch» سرشار از تکنیک‌هایی است که خشونت را جذاب می‌کنند: تدوین سریع، اسلوموشن‌هایی که هر برخورد گلوله را به رقص مرگ تبدیل می‌کند، کادربندی‌هایی که به تماشاگر فرصت لذت بردن از جزئیات می‌دهند. تو دیگر مرگ را نمی‌بینی؛ تو یک تابلو نقاشی متحرک را تجربه می‌کنی. اینجاست که نظریه «زیبایی‌شناسی خشونت» وارد می‌شود: رسانه می‌تواند حتی زشت‌ترین واقعیت‌ها را با کمی فرم و تکنیک «دیدنی» کند.

در اینجا تماشاگر دیگر قربانی نیست؛ تماشاگر مرکز قدرت است. او تصمیم می‌گیرد ببیند، ادامه دهد، لذت ببرد. وقتی هیچ خطری وجود ندارد — نه خون واقعی، نه قربانی واقعی — خشونت تبدیل به تفریح می‌شود. سام پکین‌پا خواست با حقیقت تلخ خشونت روبه‌رویمان کند؛ اما سینما حقیقت را جوید و آن را تبدیل به هیجان کرد. نتیجه؟ ما با لذت، همان چیزی را تماشا کردیم که قصد داشت آزاردهنده باشد.

اینجاست که نظریه‌هایی چون «کاتارسیس» معنا پیدا می‌کنند. ما با دیدن خشونت، خشم‌های فروخورده‌مان را تخلیه می‌کنیم. دنیای واقعی پر از قانون، قضاوت، ترس و محدودیت است. سینما این زنجیرها را پاره می‌کند و اجازه می‌دهد در دنیای خیال، با هر شلیک گلوله‌ای که از پرده عبور می‌کند، کمی سبک شویم. شاید به همین دلیل است که هر بار صحنه‌های تیراندازی شدت می‌گیرد، مخاطب بی‌اختیار روی صندلی جابه‌جا می‌شود و نبضش سریع‌تر می‌زند.

اما نکته مهم‌تر این است: فیلم‌هایی مانند «The Wild Bunch» روایت غالب تاریخی را هم زیر سوال بردند. وسترن‌های کلاسیک هالیوود قهرمانانی داشتند که به نام عدالت می‌کشتند؛ خشونتِ آنها «موجه» و «پاک» جلوه می‌کرد. پکین‌پا آمد تا بگوید خشونت حتی در دست قهرمانان، زشت، کثیف و غیرقابل دفاع است. ولی تماشاگران در عصر رسانه‌ای‌شدن خشونت، به این پیام واکنش دیگری نشان دادند: آنها خشونت قهرمان‌زدایی‌شده را همچنان جذاب یافتند. پس پیام اخلاقی فیلم شکست خورد؛ چون مخاطب دیگر به روایت مسلط «خشونت بد است» باور نداشت. روایت‌ها متکثر شده بودند و حقیقت، مثل خون روی پرده، پخش و محو می‌شد.

این همان اتفاقی است که در عصر فراروایت‌ها رخ می‌دهد؛ دورانی که دیگر یک حقیقت وجود ندارد، بلکه مجموعه‌ای از روایت‌ها با هم رقابت می‌کنند. پکین‌پا می‌خواست یک روایت اخلاقی ارائه کند، اما مخاطب روایت خودش را ساخت: «خشونت سرگرم‌کننده است.» اینجا همان جایی است که نظریه‌های رمزگذاری و رمزگشایی استوارت هال معنا می‌یابد. فیلم ممکن است با نیت مشخصی ساخته شود، اما مخاطب در فرآیند دریافت، پیام را به چیزی دیگر تبدیل می‌کند. اگر فیلمساز خشونت را علیه ما به کار بگیرد، ما آن را به نفع خود بازخوانی می‌کنیم؛ به‌عنوان هیجان، مکاشفه، و حتی رهایی.

خشونت در رسانه همیشه یک پدیده اخلاقی نیست؛ گاهی یک میل سرکوب‌شده است که به شیوه‌ای امن و تماشایی آزاد می‌شود. فیلم‌های اکشن امروز از «Call of Duty» گرفته تا «John Wick» ادامه همان راه هستند: قهرمانانی که با انبوهی از جسدها پیش می‌روند و ما با هیجان تشویق‌شان می‌کنیم. پیام ضدخشونت جایی در میان صدای شلیک گلوله گم می‌شود. و این حقیقت تلخ رسانه‌ای است: ما فقط پیام را نمی‌گیریم، ما پیام را تغییر می‌دهیم.

شاید بتوان گفت که «The Wild Bunch» یک شکست باشکوه بود. شکست، چون نتوانست مخاطب را از خشونت متنفر کند؛ و باشکوه، چون حقیقت عصر رسانه را آشکار کرد: خشونت اگر درست بسته‌بندی شود، می‌تواند جذاب، زیبا و حتی لذت‌بخش باشد.

در نهایت، سینما همچنان به ما یادآوری می‌کند که ما موجوداتی پیچیده‌ایم. همان‌طور که از دیدن رنج واقعی انسان‌ها در اخبار مکدر می‌شویم، در سالن تاریک سینما از همان رنج گریمه‌شده، تدوین‌شده، موسیقی‌گذاری‌شده — سر ذوق می‌آییم. پکین‌پا قصد داشت ما را رو‌در‌روی خشونت قرار دهد تا شرمنده شویم. اما شاید تجربه‌ی ما صدایی در گوش او بود که می‌گفت: «معذرت، سام! ما تماشاگرانیم؛ ما برای لذت‌بردن آمده‌ایم.»

خشونت همچنان بر پرده ادامه دارد، و ما همچنان با چشم‌هایی براق آن را دنبال می‌کنیم. شاید روزی رسانه بتواند ما را واقعاً از خشونت منزجر کند اما فعلاً، به نظر می‌رسد سینما نمی‌گذارد؛ چون خشونت، به‌ویژه وقتی در نورافکن روایت و زیبایی‌شناسی قرار می‌گیرد، بیش از آن‌که آزاردهنده باشد، وسوسه‌انگیز است. و ما چه بخواهیم، چه نه، عاشق این وسوسه‌ایم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *