جستوجوی تباه
ابوالفضل بنائیان
آیا سریال «همگناه» موفق است؟
برای نوشتن درباره سریال «همگناه»، منصفانه این است که ابتدا توضیح دهم که «همگناه» چه چیزی نیست. سریال «همگناه» به کارگردانی «مصطفی کیایی»، بهترین سریال نمایش خانگی این روزهاست، چون مانند بقیه سریالهای نمایش خانگی نیست.
شاید داستان از یک مصاحبه اینترنتی شروع شد، مصاحبه فریدون جیرانی و رامبد جوان. رامبد جوان به عادت تلویزیون از جیرانی پرسید که برای پاسخ به این سوال، چقدر زمان دارد؟ و جیرانی جواب داد تا هرکجا که بخواهد و رامبد جوان در مقابل چشمان متعجب فریدون جیرانی، کتانیهایش را با حوصله از پایش باز کرد و روی مبل لم داد و به بقیه سوالها جواب داد. رویکرد رامبد جوان در مواجهه با یک مصاحبه آنلاین اینترنتی، دقیقا رویکرد سریالهای نمایش خانگی است که در بستر اینترنت و پلتفرمهای نماوا و فیلیمو به مخاطب عرضه میشود. با حوصله و صبر فراوان خلاصه قسمتهای قبلی را پخش میکنند، کلیپ میسازند، اغلب تیتراژهای آغازین و پایانی مفصلی دارند و تا میتوانند یک قسمت سریال را با حشویات پر میکنند. ولی اشکال کار فقط آنجا نیست که ایجاز و خلاصهگویی در هیچ جای این سریالها جایی ندارد؛ هر ایدهای در فیلمنامه مانند به فکر فرو رفتن و خیالپردازی کاراکتر یا اشارهای به گذشته شخصیتها با جزئیات عجیبی، تصویری میشود و به صورت کلی به مخاطب عرضه میشود. هیچ سکانسی حتی برای نمونه وسط مهلکه کات نمیخورد تا اندکی به مخاطب اجازه داده شود که کمی تصور کند و خیالپردازی کند. حتی گاها یک اتفاق، بارها با شیوههای مختلف مانند فلاش بک، اسلوموشن، ویدئو کلیپ یا بازگویی از دیدگاه کاراکتر دیگر بارها تکرار میشود. حتی پلانهای ساده عبور بازیگر از یک صحنه از ثانیه اول تا ثانیه آخر به نمایش داده میشود، گویی که شرط تدوین برای این سریالها، استفاده از تمامی راشها و خروجی بدون حذف یک ثانیه بوده است. ولی سریال «همگناه» تا کنون تلاش نکرده است که زمان هر قسمت را با این روش پر کند. در حد نیاز و حوصله مخاطب خود، قصه میگوید و گاها مانند دعوای سارا و نوید بقیه ماجرا را به عهده مخاطب میگذارد. اهل کلیپسازی وسط سریال نیست و ترجیح میدهد که قصه را برای مخاطب تعریف کند.
نکته دوم در سریال «همگناه» کیفیت بازی بازیگران است. سریال همگناه، از بازی به اندازه، صحیح و قابلقبول بازیگران خود انرژی میگیرد و به همان اندازه به اعتبار بازیگران خود میافزاید. پرویز پرستویی، هدیه تهرانی، مسعود رایگان، محسن کیایی، حبیب رضایی و سایر بازیگران این سریال در حدی فراتر از سریالهای تلویزیونی ایفای نقش میکنند که این قضیه همانقدر که مرهون بازی خوب شخصیتهاست، نتیجه انتخاب صحیح و هارمونی بازیگران در کنار یکدیگر نیز هست. به عنوان مثال اصغر فرهادی برای ایجاد این هارمونی، قبل از شروع فیلمبرداری، شبیه عکسهای آلبوم خانوادگی از بازیگران نقش اعضای یک خانواده در کنار هم عکس میگیرد تا ببیند نتیجه انتخاب این بازیگران به صورت مستقل، در اثر سینمایی او به یک همافزایی میرسد یا خیر و یا گاها بسیار مشاهده شده است که گاهی یک بازی خوب و رئالیستی یک بازیگر در کنار بازی سطحی و ادایی بقیه بازیگران، مانند وصلهای ناجور سریال را از یک دست بودن خارج میکند که بهترین مثال میتواند بازی «پانتهآ بهرام» در سریال عاشقانه باشد که گاها حتی به عنوان بازی بد به چشم میآمد. بازی بازیگران سریال «همگناه» در کنار یکدیگر تبدیل به کلِ پیوسته و ارکستری شده است که به سختی میتوان بهترین بازیگر یا بدترین بازیگر این سریال را پیدا کرد. بازیگرها در کنار هم به عنوان خانواده قابلپذیرش است و کارگردان میتواند از آنها حس خانواده بسازد.
ولی در کنار همه مزایا و خوبیهای سریال «همگناه»، این سریال از یک نقیصه بزرگ رنج میبرد که میتواند تمام نقاط مثبت سریال را پنهان و بیاثر سازد. سریال «همگناه» به طرز عجیبی به جای پیشروی دراماتیک در طول، در عرض قصه خود در جا میزند و لحظه به لحظه فربهتر میشود. همین چاقی دراماتیک و عریض شدن داستان باعث شده است که داستان هرچه جلو میرود از ریتمی کندتر برخوردار شود. در قسمت یازدهم سریال، نویسنده هنوز مشغول معرفی شخصیت است و هر لحظه ابعاد دراماتیک جدیدی از کاراکترها را بیان میکند. به همین دلیل شاید بیان داستان چند خطی سریال، یکی از سختترین کارهای ممکن باشد. به همین دلیل اکنون در انتهای فصل اول داستان، کار به جایی رسیده است که سریال برای خود ظرفیتهای دراماتیک فراوانی ساخته است که مخاطب را ترغیب به پیگیری سریال میکند، ولی آنقدر فربه و چاق شده است که از چابکی یک سریال فاصله گرفته است. یعنی برای بیان خرده داستان آرمان و زیبا و خرده داستان سیما و سامان، باید بیخیال باقی ماجرا شود. مصطفی کیایی که در آثار سینمایی خود نشان داده بود که علاقمند است تا داستانهای متقاطع با چاشنی غافلگیری مخاطب بسازد. در این سریال برای بیان داستان خود، به خانهای پناه برده است که هرکدام از شخصیتها داستانی متفاوت دارند. ولی این تمایل رادیکال او باعث خلق داستانی شده است که اساسا ضدپلات است و این موضوع بیش از این که مایه تحسین و افتخار باشد، نگرانکننده است. وقتی داستانی تصمیم بگیرد که بر مبنای پلات کلاسیک روایت نشود و به بهانه جذابیت خرده داستان کاراکترها در عرض پیش برود، تبدیل به موجودی صلب و حجیم میشود که چابکی لازم برای روایت داستان خود را ندارد و بعد از مدتی مخاطب خود را خسته میکند. ساختار موزائیکی برای رمان و سریال اگرچه بهترین راه برای افرادی است که گنجینهای از خرده ایدههای درخشان دارند؛ ولی باعث سوختن همان خرده ایدهها شده و قصه اصلی را به بیراهه میکشانند. پلات اصلی یا پلات بزرگ، سیر دراماتیک داستان، اصول دست و پا گیر برای روایت نیستند، بلکه شالوده و بنمایه وحدت تماتیک و تغییر کاراکترها را رقم میزند. مصطفی کیایی در مقام کارگردان که تبحر و تسلش در کارگردانی را بارها اثبات کرده است باید بداند که برای فاصله گرفتن از حد متوسط، تنها ایدههای جذاب و خردهداستانهای رادیکال به تنهایی نمیتواند فاصله بین معمولی بودن و خوب بودن را برایش پر کند. رمانها و سریالها میتوانند تغییر بزرگی در سبک زندگی و نحوه نگرش مخاطب به زندگی را شکل دهند و به صرف اشاره، هیچ تغییری در هیچ جایی را باعث نمیشوند. رمانها و سریالها فراتر از مسایل فردی، به جامعه انسانی کمک میکنند، سبک زندگی تغییر دهند، ارزشها را جابجا کنند و حتی در سرنوشت انسان تاثیر دارند.