شب بخیر آقای تبریزی
ابوالفضل بنائیان
مارکس در جایی گفته بود تاریخ دو بار تکرار میشود بار اول به صورت تراژدی و دفعه دوم به صورت کمدی. فیلم «مارموز» گویی تکرار تراژدی اتفاقات سیاسی است. زمانی که با چماق جلوی در سینما مردم را تهدید میکردند و یا خیلی نزدیکتر مانع از برگزاری کنسرت میشدند و میشوند و یا با زورگویی و چماق، دموکراسی را معنای تازهای میبخشیدند. ولی شاید آقای کمال تبریزی کارگردان فیلم مارموز تحت تاثیر نظر ژیژک درباره جمله مشهور مارکس است که اعتقاد داشت تکرار تاریخ به صورت کمدی حتی میتواند از تراژدی وحشتناکتر باشد که نتیجه چنین موقعیت کمیکی را به تراژدی وحشتناکی مثل مارموز تبدیل میکند. فیلم مارموز با تمامی اشارهها و کنایههای سیاسی فیلمی ابتر و ناتمام است.
طرح اولیه فیلم میتوانست یکی از بهترین اتفاقهای سینمای کمدی ایران را رقم بزند. ولی کنجکاوی و تعلیق مخاطب برای آینده شخصیت «قدرت» با بازی «حامد بهداد» در ادامه فیلم با محافظهکاری و ناتوانی به ناکامی و سرخوردگی میانجامد. به تعبیر بوردول فرم یک فیلم سینمایی، پیش رفتن اتفاقات بر مبنای انتظارات ذهنی مخاطب است به همین دلیل وقتی مخاطب برای فیلمی کمدی و با اشاره به وضعیت سیاسی به سینما میآید، بعد از تماشای سکانس نخست، خود را برای خندیدن به وضعیت هجوآمیز قدرت آماده میکند. زیرا فرم یک اثر سینمایی به تعبیر «کنت برک»، ایجاد یک اشتها در ذهن مخاطب و ارضای شایسته آن است.
اتفاقی که فیلم مارموز با سکانس درخشان سخنرانی در صحن مجلس، ذهن مخاطب را برای تماشای یک فیلم بر مبنای کمدی در میزانسن آماده میکند و با غافلگیری در سکانس کنسرت، نوید یک کمدی موقعیت را میدهد ولی در ادامه با یک متن ژورنالیستی طنز روبرو میکند که گاهی تنه به سانتیمانتال میزند و گاهی یادآور طنزهای بیمزه و بیاثر رادیویی است که وسط کلی بیمزگی تلاش میکند یکی به میخ و یکی به نعل بزند. و چون توان غافلگیری مخاطب و بسط موقعیت کمیک خود را در بستر فیلمنامه ندارد، مخاطب را با سرخوردگی از سالن بدرقه میکند.
فیلم مارموز در حالت ایدهال میبایست با نماینده شدن «قدرت» و ارتقای جایگاه سیاسی او، میزان بار کمدی و تراز فرهنگی خود را به عنوان یک کمدی ماندگار افزایش دهد. ولی اگر حتی این محافظهکاری فیلمنامهنویس را در نگاه داشتن قدرت در فردی که تنها مایل به نماینده شدن است را ناشی از محدودیتهای پروانه نمایش و ممیزی بدانیم، فیلم مارموز حتی در زمینهچینی و خلق موقعیتهای کمدی در همان سطحِ محافظهکارانه نیز ناکام است و عملا بار اصلی خلق موقعیتهای کمدی در همان سکانس کنسرت به پایان میرسد و مخاطب میبایست به همان کمدی محدود به دیالوگها و با زور و بهانه کنایههای سیاسی پای این فیلم بماند. زیرا برای خلق شوخیها ابتدا میبایست زمینه و بستر خلق شوخی برای مخاطب را در فرم فیلم ایجاد کند.
به همین دلیل شوخیهای ناشی از تعارض فرهنگی و اجتماعی «قدرت» و افراد حزب یا حضور او در کشور خارجی و یا اعتراف او در نهاد امنیتی عملا بیمزه و خنک باقی میماند. شما در نظر بگیرید که حضور فردی با مشخصات فرهنگی و اجتماعی قدرت، در رستورانی شیک یا در قرار کاری خصوصی با یک زن با مشخصات ویشکا آسایش و یا در کمپینهای سیاسی جلوی زندان و یا در مواجهه با مامور اطلاعاتی چه پتانسیلی را در اختیار فیلمنامهنویس قرار میدهد که ماجراهای کمیک فراوانی خلق کند. ولی به دلیل بیان ناقص و اجرای ناشیانه، هیچ فرمی شگل نمیگیرد که انتظارات فرمال را به عنوان بستر ایجاد شوخیهای بعدی پایهریزی کند. به همین دلیل عملا کنتراستی در شیوه زندگی یا تفکر یا اعمال قدرت با بقیه چندان بوجود نمیآید که با تکیه بر آن بتوان شوخی بعدی را در فیلم قرار داد. به عنوان مثال مقایسه کنید با سکانس بازجویی فیلم «خوک» یا سکانس رستوران فیلم «کما» یا سکانس معرفی استاد کسایی در فیلم «مکس» یا برخورد عطاران با خانمها در فیلم طبقه حساس، که چگونه انتظارات فرمال مخاطب بستر لازم را جهت اجرای شوخی در اختیار فیلمساز قرار میدهد. ولی مارموز، پتانسیل عظیم کمدی تعارض دو شخصیت از منظر دیدگاههای فرهنگی و اجتماعی را صرف بیطرفی خود در فضای سیاسی میکند و با شوخیهای صرفا ژورنالیستی که نهایت میتواند یک لبخند بر روی لب مخاطب میآورد، مخاطب خود را کلافه میکند. به همین دلیل فیلم مارموز با این ایده درخشان به اندازه دیوانگی شخصیت اصلی خود، موفق به خلق دنیای دیوانهوار نمیشود و نه خوابی را آشفته میسازد و نه خفتهای را بیدار میکند.