چند می‌گیری گریه کنی؟

ابوالفضل بنائیان

فیلم «چهارشنبه 19 اردیبهشت» اولین تجربه کارگردانی «وحید جلیلوند» تلاش می‌کند که یکی از کهنه‌ترین و نخ‌نماترین کلیشه‌های سینمای اجتماعی ایران را با ترفند داستان‌های اپیزودیک به عنوان یک فیلم جدی سینمایی به خورد مخاطب بدهد. فقر، بیکاری، بی‌پولی و نزول تمام بلاهای زمینی و آسمانی بر سر شخصیت‌های فیلم به قیمت طلب اشک و آه مخاطب، ظاهرا تنها شیوه‌ای است که سینمای ایران در به تصویر کشیدن فضای اجتماعی آموخته است. مجید مجیدی، ابوالفضل جلیلی، مخملباف و … در دهه‌ی هفتاد آثار سینمایی زیادی را با استفاده از این کلیشه‌ی نخ‌نماشده به تصویر کشیدند و با به نمایش مصیبت و فلاکت زندگی حاشیه‌نشینان و تنگ کردن عرصه زندگی در بستر دراماتیک فیلم توانستند به موفقیت‌هایی دست یابند. ولی پس از فروکش کردن تب این نوع سینما و بی‌توجهی جشنواره‌های داخلی و خارجی به این نوع آثار، کارگردان‌های این سبک کم‌کم یا اعلام بازنشستگی کردند و سینما را کنار گذاشتند و یا تلاش کردند تا گونه‌های دیگر سینمایی را بیازمایند و بخت خود را در سایر مضامین امتحان کنند.

فیلم «چهارشنبه 19 اردیبهشت» در مورد یک  آگهی مطبوعاتی است که شهر را به هم می‌ریزد و در شهر غوغایی برپا می‌کند. در آگهی روزنامه اعلام شده است که فردی قصد کمک 30 میلیون تومانی به یک نیازمند را دارد و افرادی که تقاضای دریافت این صدقه را دارند باید در زمانی خاص در دفتر این فرد خیّر حاضر گردند. فارغ از این بحث که کمک به این شیوه نمایشی و متظاهرانه چقدر در مغایرت با اصول اخلاقی و دینی جامعه است، فیلم تلاش می‌کند با شیوه‌ای اپیزودیک داستان زندگی فقیرانه و البته کلیشه‌ای  متقاضیان آن آگهی را به تصویر بکشد و در اپیزود سوم با نمایش زندگی تلخ فرد خیّر و انتخاب سخت او بین متقاضیان داستان خود را به پایان ببرد. در اپیزود پایانی ما با معلمِ مستاجری روبرو هستیم که تصمیم گرفته است تا از محل فروش خودرویی که چند ماه پیش به سرقت رفته است و حالا پیدا شده است، گره از کار یکی از نیازمندان باز کند. ولی او در انتخاب نیازمند واقعی در یک دوراهی سخت گرفتار می‌شود. او مراجعه‌کنندگان را به صف می‌کند ودر روز حسابی که فراهم دیده است، طبقه‌بندی می‌کند و در پایان به لیستی می‌رسد که تصور می‌کند که نیازمندان واقعی‌اند. در یک فرآیند عجیب و غریب، قهرمان نیکوکار فیلم در انتخاب دو گزینه باقیمانده مستاصل می‌شود. یک سوی،  زن جوانی است که همسرش به دلیل عدم توانایی مالی در پرداخت دیه در زندان وامانده است و در دیگر سوی، معشوقِ سابقِ معلم نیکوکار است که گرفتار درمان همسر افلیج‌ش است.

داستان نیکوکاری قهرمان فیلم «چهارشنبه 19 اردیبهشت» و نصیحت‌ها و سخنرانی‌های ریز و درشت که در سراسر فیلم موج می‌زند، بی‌شباهت به لبخندها و مانیفست‌ها و حتی اشک‌های مجری برنامه «ماه عسل» نیست که چطور ویترینی از بدبختی و فقر و فلاکت را به وسعت سی شب برپا می‌کرد و افتخار برنامه هرساله‌ی او پیدا کردن انسان‌های درمانده‌ای بود که حتی از میهمانان سال گذشته‌ی او نیز بدبخت‌تر بودند. ولی وحید جلیلوند اگرچه اولین فیلم سینمایی‌اش را با سپاس از احسان علیخانی به پایان می‌برد ولی برای پیدا کردن گزینه‌ای نگون‌بخت‌تر از میهمانان ماه‌ عسل، کار چندان سختی نداشته است. گویی نمایش انسان‌های فقیر و یافتن فردی در منتهی‌الیه بدبختی و بیچارگی تبدیل به فضیلتی اجتماعی شده است که مدعیان اخلاق و جامعه تلاش می‌کنند، برگی بالاتر بر برگ حریف به زمین بکویند. قهرمان دوئل بدبختی در فیلم «چهارشنبه 19 اردیبهشت» تمام خانواده‌اش را در زلزله از دست داده است و به ناچار در کنار خانواده عمه‌اش زندگی می‌کند. از دخالت‌ها و فضولی پسرعمه‌ها که بگذریم، دخترک قصه، ازدواجش را شش ماه از خانواده عمه پنهان گذاشته است و حالا با شوهر عمه و پسرعمه‌ی عصبانی روبروست که این ازدواج را تاب نمی‌آورند. نزاع بین پسرعمه با همسر دخترک، به شکستن دماغ پسرعمه می‌انجامد و شوهر دختر به پرداخت دیه 35 میلیونی محکوم می‌شود. خانواده عمه، اگرچه سال‌ها دختر را مانند فرزندشان بزرگ کرده‌اند ولی به ناگاه به دیوهای پلیدی تبدیل می‌شوند و دختر را از خانه بیرون می‌کنند و در مقابل تقاضای رضایت، طلاق دختر از شوهرش را طلب می‌کنند. بختِ سیاه دخترک فیلم «وحید جلیلوند» اما تمامی ندارد زیرا همسرش در یکی از ساختمان‌های بالای شهر نگهبان است و حالا که به زندان افتاده است کارش را از دست داده است. دختر بی‌نوای این فیلم از طرفی نه می‌تواند به خانه‌ی عمه بازگردد و از طرفی دیگر نمی‌تواند بیش از این در خانه سرایداری محل‌کار همسرش زندگی کند. از یک سو توانایی پرداخت دیه را ندارد و از سوی دیگر  خانواده عمه حاضر به رضایت نیستند. ولی این تمام بدبختی این زن نیست. در لحظه‌ی آخری که مرد نیکوکار داستان در انتخاب و اهدای کاپ بدبختی مردّد است. کارگردان برگه برنده خویش را رو می‌کند و یک بارداری چند ماهه را نیز بر دوش شخصیتِ فیلم می‌گذارد.

این اغراق در فرآیند دراماتیک داستان و افراط در نمایش بدبختی پرسوناژها، فارغ از بحث باورپذیری شخصیت‌ها یادآور نوعی پوپولیسم سیاسی و اجتماعی سال‌های پیش است که خوراک لازم جهت تخدیر افکار عوام و ارضای حس انسان‌دوستی را در سطحی‌ترین حالت  ممکن میسّر می‌سازد. فیلم «چهارشنبه 19 اردیبهشت» اگرچه در پایان تلاش می‌کند با نمایش عقده‌ها و بغض‌های فروخورده فرد خیّر، قهرمان نیکوکار خود را از گناه توهین به فقرا و برخورد سطحی با مقوله فاصله طبقاتی مبرّا ‌کند و تلاش می‌کند با رویه‌ی سانتی‌مانتال خود چهره‌ای دلسوزانه به خود ‌گیرد، ولی در پایان، ناباورانه و به شیوه‌ی همان پوپولیسم چند سال قبل، انگشت اتهام را به سوی همان قشر متوسط جامعه می‌گیرد و خلق‌وخوی کاسب‌مابانه و فرهنگ نزول‌خواری را به عنوان متهم این بی‌عدالتی معرفی می‌کند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *