چه کسی فائزه را کشت؟
چگونه ایدئولوژی، فیلم «شبی که ماه کامل شد» را نابود میکند؟
ابوالفضل بنائیان
بحث نسبت هنر و ایدئولوژی منحصر به حفظ اصالت هنر و احتراز از بیان ایدئولوژیک، سیاسی و جناحی نیست. «ایدئولوژی، به دلیل داشتن بایدها و نبایدها، چونان حاکمی سختگیر، هنر را تحت سلطه خود گرفته و آن را، از عرصه خلاقیت و شفافیت و صداقت که خاص هنر و هنرمندی است به عرصه «فرمایش» و «دیکته» سوق می دهد». زیرا دولتها و دستگاههای قدرت، تمایل دارند که هنر را تا حدّ شکلی ایدئولوژی تنزیل دهند و از هنر روبنایی بسازند که وامدار زیربنای ایدئولوژیک خودش است و هنرمند را موظف کنند که به بهانه اعتلای جامعه، خصلتهای ایدئولوژیک را در بطن اثر هنری نمایان کند و در این میان، اصالت هنر به کنار، تمامی اجزا و ساختار اثر هنری را زیر سوال میبرد تا بتواند به غایت و تمام، ایدئولوژی مطلوب را به مخاطب حقنه کند.
فیلم «شبی که ماه کامل شد»، به کارگردانی «نرگس آبیار» نمونه کامل همین رجحان و تقدم ایدئولوژی به ساختار اثر هنری است، فیلمی که تلاش میکند در تبلیغات و تیزرها، عاشقانه به نظر برسد و زنانه داستان را به اتمام برساند، ولی ساختار و تکتک جزئیات آن تحت تاثیر سویه سیاسی و ایدئولوژیکی است و از همین منظر نیز آسیب میبیند. فیلمی که تمام تلاشهای عوامل خود را فدای دیکته و فرمایش میکند و انتظار دارد مخاطب خود را تحت تاثیر خود قرار دهد. شروع عاشقانه زندگی فائزه و حمید با بازی الناز شاکردوست و هوتن شکیبا این نوید را به مخاطب میدهد که با فیلمی عاشقانه روبرو است و مخاطب را امیدوار میسازد که فیلم تلاش کرده است که معجزه عشق را فراتر از مرزها و قومیتها به عنوان تنها راه نجات انسان معاصر معرفی کند.
اغلب بهترین داستانهای عاشقانه سینمایی دنیا از کازابلانکا گرفته تا فیلم «بدنام»، بستری سیاسی دارند. کارگردانهای خوب، بستر سیاسی را به کار میگیرند تا روایت عاشقانه خود را تعریف کنند و کارگردانهای بد، داستانهای عاشقانه را خراب میکنند تا داستان سیاسی خود را به نتیجه برسانند. معماری شخصیتها، بزرگترین چالش فیلم «شبی که ماه کامل شد» است، دقیقا نقطهای که فیلم تلاش میکند واقعی باشد و شخصیتهایش را از واقعیت وام بگیرد.
داستان آخرین فیلم نرگس آبیار همان طور که در ابتدای فیلم میآید، اقتباسی از یک حادثه واقعی است. داستان فائزه منصوری، دختری که با هزار امید و آرزو به عقد عبدالحمید ریگی، برادر عبدالمالک، سرکرده گروه تروریستی جندالله در آمده است. ولی بسیار جالب است که فیلمی که تمامی حوادثریال اتفاقات و شخصیتهای خود را از واقعیت وام میگیرد، توانایی خلق شخصیتهای واقعی در درام را ندارد. فائزه به جای سادگی و معصومیت، ابله به نظر میرسد و حمید به جای شماتیک یک فریبخورده و مضطر، نامتوازن و دوشخصیتی است. فیلم قرار است در بیپناهی خانه پاکستان، تنهایی فائزه را به ما نشان بدهد و با هقهق حمید در سکانس آخر، اوج خشونت بنیادگرایی را به یاد ما بیاورد، حتی مادر حمید با بازی فرشته صدرعرفایی قرار است همدلی مخاطب را به نمایش بگذارد، ولی در همه این تلاشها ناکام است. زیرا فیلم اساسا قادر به شخصیتهایی ماندگار و باورپذیر نیست که بتواند ارتباط مخاطب را موجب شود، زیرا در پس کنشهای شخصیت، باید ضرورتی منطقی وجود داشته باشد و اعمال شخصیت حتی اگر غافلگیرکننده باشند، باید پس از دقیق شدن در آنها، موجه و منطقی بنمایند.
کلیدِ تمامِ نشدنهای فیلم «شبی که ماه کامل شد» در همان مسائل سیاسی نهفته است، وقتی فیلم از بیان چرایی شکلگیری و نحوه تحمیق اعضای گروه ریگی چیزی نمیگوید و به انها نزدیک نمیشود، نباید انتظار داشته باشد که مخاطب، عمق تراژدی حوادث آن سالها را درک کند و به عشق حمید و فائزه به دیده حسرت نگاه کند. وقتی فیلم با انفعال احمقانه فائزه و عدم بیان سفر او و برادرش به پاکستان و آن حرکت بلاهتآمیز بیمارستان مخاطب را محاصره میکند، نمیتواند مشارکت مخاطب را در تراژدی فائزه طلب کند.
نکته جالبتر در مورد سکانس بیمارستان و علت سفر به پاکستان است که ظاهرا تنها نقاطی است که در تناقض با واقعیت، به فیلم الصاق شده است و ناباورانه کل تراژدی داستان را زیر سوال میبرد. در نهایت فیلم حتی در خوانش ایدئولوژیکی به جای آن که جریانات سیاسی خارجی را به عنوان تنها متهم تراژدی فائزه معرفی کند، عامل بلاهت و سادهلوحی فائزه را هم به داستان خود اضافه میکند و مخاطب خود را سردرگم میکند. علاوه بر این موارد، ردّ پای سلطه «فرمایشها» بر ساختار و اصول فیلمنامهنویسی را در جایجای تمامی ناکامیهای فیلم «شبی که ماه کامل شد» میتوان یافت و چقدر عجیب است فیلمی که درباره فجایع سلطه ایدئولوژی بر انسان است، خود قربانی فرمایش ایدئولوژی میگردد.