فرزند خورشید و خاک

ابوالفضل بناییان

فرصت تماشای دوباره فیلم «باشو غریبه کوچک» در سینمای هنر و تجربه، حسِ توامان لذت و حسرت است. فیلم باشو در سال 1364 ساخته شده است و بعد از پنج سال توقیف فرصت اندکی برای اکران داشته است و اکنون بعد از سی سال فرصت دوباره‌ای پدید آمده است تا یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران را روی پرده مشاهده کنیم، در حالیکه نه بهرام بیضایی کارگردان نابغه‌ش در ایران زندگی می‌کند و نه ستاره‌ی نادر سینما، سوسن تسلیمی در سینمای ایران حضور دارد. فیلم باشو سال‌ها در صدر بهترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران جای گرفته است و اکنون بعد از سال‌ها دوری بهرام بیضایی و سوسن تسلیمی تنها حسرت‌خوار موقعیت ویژه‌ای هستیم که چگونه نوابغ سینمای ایران یکی پس از دیگری، کلافه از بوروکراسی و قوانین نانوشته اکران، جلای وطن کردند و سینمای ایران سال‌ها از حضورشان محروم ماند.

به لطف گشاده‌دستی و عنایت بعضی از منتقدان، واژه‌هایی وجود دارند که از فرط تکرار، اعتبار خود را از دست داده‌اند و از معنا تهی گردیده‌اند. «شاهکار» مطمئنا یکی از همان واژه‌هاست و بی‌تردید فیلم «باشو غریبه کوچک» شاهکار سینمای ایران است که حتی یاد و خاطره‌اش حس توامان تحسین و ستایش را به ذهن متبادر می‌سازد. باشو مانند تمام شاهکارهای تاریخ سینما در بند واژه‌ها نمی‌ماند و فراتر از تعاریف و تقسیم‌بندی‌ها در قله‌ای رفیع آرام می‌گیرد تا واژ‌ه‌ها، تعاریف، تقسیم‌بندی‌ها و ژانرها خود را در نسبت معنایی با آن مفهومی پیدا کنند.

«باشو غریبه کوچک» داستان زندگی باشو است که از پس از کشته شدن پدر و مادرش و از ترس بمباران سوار بر کامیونی می‌شود و به ناگاه از شمال کشور سر در می‌آورد. فیلم «باشو، غریبه کوچک» فیلمی درباره جنگ است ولی هیچ شباهت و قرابتی ندارد با آن چه از فیلم جنگی به خاطر داریم. شگفتی اول آنجا رقم می‌خورد که در سال 1364 در بحبوحه‌ی فیلم‌هایی که اتفاقات جبهه و خط مقدم را به تصویر می‌کشد، بهرام بیضایی دوربین خود را در دورترین فاصله جغرافیایی نسبت به خط مقدم جبهه می‌کارد ولی عمیق‌ترین و زیباترین تفسیر ممکن از پیامدهای جنگ و مفهوم تجاوز به خاک میهن را بنا می‌کند. فیلمی که شخصیت‌های اصلی آن هیچ لباس جنگی به تن ندارند و هیچ اسلحه‌ای به دست نگرفته‌اند، ولی زیباترین تعابیر ممکن از رشادت و ازخودگذشتگی را به تصویر در می‌آورد و بدین ترتیب تاثیر جنگ را تا دورترین نقطه جغرافیایی نسبت به خط مقدم توسیع می‌دهد و مفهوم اتحاد و میهن را به وسیله‌ی یک کودک و یک زن و نه دو رزمنده به تصویر می‌کشد.

فیلم «باشو غریبه کوچک» در فاصله‌ای غریب نسبت به تمامی آثار سینمای ایران وجهی نمادین به عنوان سینمای ملی ایران می‌گیرد و به رغم تمامی گزاره‌ها و اِلمان‌های سینمای ملی، با انتخاب سه زبان  گیلکی، فارسی و عربی وجهی بین‌المللی پیدا می‌کند و اصل هم‌زبانی را به عنوان شرط هم‌میهنی ملغی می‌سازد و اصالت زبان برای ایجاد رابطه احساسی را مردود می‌شمارد و با انتخاب دو نژاد که حتی در رنگ پوست شبیه هم نیستند، نژاد و رنگ پوست را در روابط انسانی بی‌اعتبار می‌کند. بهرام بیضایی، داستان کاملا بومی خود را به وسعت تمامی جنگ‌های دنیا و به گستردگی تمام زبان‌های دنیا و به گوناگونی تمامی رنگین پوست‌های جهان گسترش می‌دهد و تعریفی بسی فراتر از مفهوم جنگ، میهن و انسان‌دوستی ارائه می‌دهد آن‌جا که باشو و نایی روبروی هم می‌نشینند و از یافتن واژه‌ای مشترک و حتی شبیه به زبان همدیگر مستاصل می‌شوند، ولی در نهایت در فرآیندی دراماتیک تبدیل به تکه گم‌شده پازل زندگی یکدیگر می‌شوند و مصداق سینمایی شعر مولانا می‌گردد که: ای بسا هندو و ترک همزبان / ای بسا دو ترک چون بیگانگان / پس زبان محرمی خود دیگر است / هم‌دلی از هم‌زبانی خوش‌تر است.

فیلم «باشو، غریبه کوچک» در سال 1364 توسط کانون پرورش فکری کودکان ساخته شده است. ولی پرداخت باشکوه بهرام بیضایی باعث گردیده است که فیلم به رغم استفاده از یک کودک به عنوان شخصیت اصلی و حتی پرداخت دقیق کنش‌ها و واکنش‌های کودکانه باشو، فیلمی برای تمام رده‌های سنی باشد و درس‌ها و نکته‌هایی فراخور تجربه‌های عاطفی و زندگی شخصی مخاطب برای او داشته باشد. فیلم باشو هوشمندانه روی لبه‌ی تیغ حرکت می‌کند و به درستی آگاه است که چگونه جنگ با تمام زشتی‌ها و تلخی‌هایش را برای کودکان به تصویر بکشد و تصویری به دور از خون و تصاویر مرگ و بسیار عمیق‌تر از همتایان جنگی و در وجهی کاملا همدلانه برای کودکان ترسیم می‌کند و از طرفی می‌تواند قصه‌ی جهان‌شمول خود را به راحتی برای مخاطب بزرگسال خود تعریف کند. فیلم باشو بر شکاف حایل میان سینمای کودکان و بزرگسالان پلی می‌زند و تعبیر خود را فراتر از رده‌های سنی سینما بنا می‌کند و ثابت می‌کند قصه‌ها و فیلم‌ها حتی با دردناک‌ترین مضمون‌ها می‌توانند فراتر از رده‌های سنی سینمایی بایستند.

شاهکار بهرام بیضایی، در پرداختی شگفت‌انگیز و معجزه‌وار از اغلب نمادها و نشانه‌های سمبلیک سینما بهره می‌گیرد، ولی اتمسفر حاکم بر فضای فیلم و لطافت و شکوهی که بر تک‌تک میزانسن‌های او سایه انداخته است باعث می‌شود که نه کبوترها و نه آب و آتش و زمین که در سویه‌ای کاملا نمادین در تار و پود فیلم تنیده شده است، سویه‌ای کلیشه‌ای و شعارزده به خود گیرند و حتی در شعاری‌ترین سکانس فیلم، جایی که باشو سنگ را رها می‌کند و کتاب فارسی به دست می‌گیرد که به فارسی بخواند که ما همه فرزندان ایرانیم، می‌تواند اشک را از چشم مخاطب سرازیر کند و عمیق‌ترین تاثیر احساسی فیلم را رقم بزند.

همان‌طور که در سطور گدشته یاد شد، فیلم «باشو غریبه کوچک» در قله‌ای رفیع ایستاده است که معنا و مفهوم خود را فراتر از تعابیر و تعاریف سینمایی و هنری می‌یابد و مانند تمام شاهکارهای تاریخ سینما، در هیچ تعریف و رده‌بندی جای نمی‌گیرد و در سویه‌ای کاملا خدای‌گونه تعابیر و تعاریف سینمایی را به اقتراح می‌خواند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *