کنده‌کشی در اجرا، سالتو بارانداز در فرم

چرا فیلم تختی در پایین جدول فروش است؟

ابوالفضل بنائیان

فیلم «تختی»، آخرین ساخته بهرام توکلی، اسیر همان معضلی می‌شود که دو اثر قبلی او یعنی «تنگه ابوغریب» و «من دیه‌گو مارادونا هستم» را ناتمام گذاشته بود. اگر غرزدن‌ها و ناله‌های  فضای دوقطبی تختی یا رحمان 1400، لحظه‌ای پا را از گلویمان بر دارد شاید بتوان فهمید که فیلم تختی به رغم اجرای تحسین‌برانگیز و فراتر از استانداردهای سینمای ایران، چگونه قربانی ایرادات خود می‌شود و حتی شاید بتوان در این دوقطبی مخاطب مبتذل و مخاطب فهیم، دلیلی در خود اثر پیدا کرد که چگونه همین مخاطبان رحمان-‌پسند و تختی‌-گریز، روی اقبال را به فیلم‌های فرهادی و سیدی و روستایی نشان می‌دهند، ولی همراه سینمای توکلی نمی‌شوند.

شاید دلیل نخست را می‌بایست در تفاوت بین «تختی» و «فیلم تختی» جستجو کرد. اشتباه نکنید مقصودم از این جمله، مطلقا به معنای انطباق فیلم با زندگی واقعی شادروان تختی نیست، هدف من از این جمله دقیقا این سوال است که چرا شخصیت غلامرضا تختی می‌تواند خیل عظیم مردم را با خود همراه کند، ولی فیلم تختی با همه ویژگی‌هایش در انتهای جدول فروش آرام می‌گیرد؟ در مطالعه‌ای که درباره نظام شخصیت در ایران توسط گروهی آمریکایی به سرپرستی «باتسن» انجام شده است مشاهده می‌گردد که تمام حکایاتی که درباره صفات مثبت در نظر ایرانیان وجود دارد، مربوط به حضرت علی(ع) است. طبق این مطالعه حضرت علی از نظر ایرانیان، انسانی کامل است که تمامی فضیلت‌ها حتی گاهی به صورت متناقض به او نسبت داده می‌شود.

بدین ترتیب که از یک سوی، صفات قهرمانی و فضائل جنگی و سلحشوری قرار دارد و از سوی دیگر مظلومیت، درویشی و پرهیز از مادیات به ایشان منتسب است. درک تناقض بین سلشحوری و مظلومیت شاید به قدر مخاطب غیرابرانی برای ما محسوس نباشد ولی همین موضوع طبق آن مطالعه، پاشنه آشیل محبوبیت تمامی شخصیت‌ها در ایران بوده است که شاخص‌ترین مثال آن غلامرضا تختی است. شباهت فضائل اخلاقی تختی با شمایل شخصیت قهرمان در ناخودآگاه اجتماعی ایرانیان باعث شده است که تختی با آن فرجام دراماتیک، یکی از بزرگترین اسطوره‌های معاصر باشد.

یعنی راز جاودانگی تختی در اجرای همان فرمی بود که مردم انتظارش را می‌کشیدند، یعنی پهلوان قدرتمند، سخاوتمند و درویشی که در نهایت به دست اهریمنان کشته می‌شود و به قول مرحوم مشایخی که تختی اگر زنده می‌ماند، دیگر تختی نبود. حال سوال مهم‌تری که مطرح می‌شود  این است که آیا جسارت کارگردان در بیان حقیقت یعنی خودکشی تختی باعث شکست تجاری فیلم شده است؟ قضیه کمی جدی‌تر از این سوال است، این شکست نهفته در همان موضوعی است که باعث می‌شود فیلم «من دیه‌گو…» با آن معماری منحصربفرد از پارودی فاصله بگیرد و قواعد فرمال خود را بشکند و فیلم درخشان «تنگه ابوغریب» فرم خود را ناتمام بماند.

در کتاب هنر سینما(بردول و تامسون) مثالی می‌زند که اگر شما غرق شنیدن آوازی باشید و آن آواز ناگهان قطع شود یا اگر شروع به خواندن یک رمان کنید و بعد کتاب را گم کنید، نوعی حس واخوردگی و ناتمامی به شما دست می‌دهد که برآمده از تجربه ما از اثر هنری است که آن را واجد الگو و ساختاری می‌سازد که فرم نام دارد. این احساس واخوردگی در فیلم‌های اخبر توکلی اغلب در ذیل توجه به چیره‌دستی او در اجرا و تکنیک معمولا پنهان می‌ماند ولی این مستوری هرگز به معنای پوشاندن این نقیصه نیست. گویی فیلم‌های اخیر توکلی شبیه کتابی است که نیمه اول آن متعلق به رمانی خوب و نیمه دوم ان مربوط به قسمت پایانی رمان خوب دیگری است.

در نیمه اول فیلم تختی با شخصیتی روبرو هستین که با سخت‌کوشی و روحیه‌ای خستگی‌ناپذیر هر سدی را از پیش روی بر می‌دارد. توکلی با فلش‌بک‌های طولانی، فرم فیلمی قهرمانانه به خود می‌گیرد. تختی را از تمرین بیرون می‌کنند ولی او به تنهایی تمرین می‌کند، کشتی می‌گیرد، قهرمان می‌شود، جوانمردی می‌کند، با آیت‌الله طالقانی دیدار می‌کند و به ملاقات مصدق می‌رود. ولی به ناگاه فیلم اسطوره‌ی خود ساخته خود را نابود می‌کند و موجود مفلوکی را به تصویر می‌کشد که در پستوی خانه، چارپایه چوبی میخ می‌کند، از شریکش طعنه می‌شنود و مورد استهزای همسرش قرار می‌گیرد، مشکل از استناد این سکانس‌ها یا انطباق آن‌ها با واقعیت نیست، مشکل از رویکرد کارگردانی است که فرم تحسین قهرمان خود را رها می‌کند و مرثیه پهلوان از دست‌رفته خود را می‌سراید.

در کتاب هنر سینما درباره انتظارات مخاطب مثال درخشان دیگری نیز هست: ما معمولا از زمین خوردن هر فردی در خیابان ناراحت می‌شویم و به کمک فرد می‌رویم، ولی اگر این زمین خوردن در سینمای چاپلین و باستر کیتون باشد، قهقهه می‌زنیم. اتفاقی که در فیلم تختی افتاده است، ماجرایی شبیه این است که گویی بعد از زمین خوردن چاپلین، موسیقی حزن‌انگیزی بشنویم و به حال فلاکت و فقر و بیچارگی قهرمان اشک بریزیم.می‌توان گفت که انتخاب توکلی اتفاقا نمایش همین تضاد بین تختی واقعی و تختی اسطوره است و اتفاقا کارگردان در پی نمایش همین پارادوکسیکال فرمی بوده است. ولی دقیقا همان طور که اگر مردم در زمان تشییع جنازه تختی می‌دانستند که او خودکشی کرده است، تعداد کمتری به مراسم تشییع جنازه او می‌آمدند، نباید انتظار داشت که مخاطب سینما روی رغبت به فیلمی نشان بدهند که با الگوی ذهنی و فرمال آن‌ها این قدر مغایر و متفاوت باشد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *