بمانی و کلاید

زندگی پدر و مادرِ پسری سیزده ساله به بحران می‌خورد و مادر خانه را ترک می‌کند. پسر در مقابل این بحران، رفتارهای جدیدی از خودش نشان می‌دهد. این خلاصه داستان فیلم «سیزده» ساخته‌ی «هومن سیدی» می‌تواند بیانگر این نکته باشد که مضمون این فیلم چه پتانسیلی برای افتادن در ورطه پند و نصیحت و شعارزدگی دارد. فیلم‌هایی که با موضوع محوری جدایی پدرومادر و بحران‌ فرزندان ساخته می‌شوند، همواره این توانایی را دارند که به یکی از فیلم‌های تلویزیونی صداوسیما تبدیل شوند که تماشای آن حتی از حوصله‌ی عوامل ساخت آن فیلم خارج است.

در صحنه‌ی برخورد نخست «بمانی»، قهرمان سیزده ساله‌ی فیلم با دنیای پرزرق و برقِ بیرون، جوانان مشغول شوخی با نگهبان پیری هستند که به خواب رفته است. لبخند کودکانه‌ی «بمانی»، همان انتخابی است که او بعدها انجام می‌دهد. یعنی معاشرت با چند جوان خلافکار را به محیط پرآشوب خانه یا محیط پرتکلف مدرسه ترجیح می‌دهد. نکته‌ی جالب در فیلم «سیزده» مربوط به نحوه‌ی نمایش سبکِ زندگی دوستان جدید است.

دنیایی پر از انرژی و آدم‌های بامزه و بامعرفتی که حکم کیمیا را برای قهرمان سیزده ساله‌ی ما دارند. خرده‌رفاقت‌ها و سبکِ زندگیِ‌ دوستانِ تازه بمانی، آن‌قدر جذاب و شاداب است که حتی مخاطب نیز ترجیح می‌دهد که دوربین بیشتر همراه این چند جوان بماند تا اینکه داستان به سراغ پدرومادر برود یا بخواهد در مدرسه ادامه پیدا کند.

همین شیوه‌ی روایی و شیطنت‌های بصری که در فیلم در نهایت هوشمندی پرداخت گردیده، باعث شده است که لغزش‌ها و گام‌هایی که پسربچه فیلم به سمت سقوط بر می‌دارد، اتفاقا لذت‌بخش‌ترین و مفرح‌ترین لحظات فیلم باشد. صحنه‌های پارکور، رپ‌خوانی و حتی صحنه‌های خرده دزدی‌ها و شوخی‌ها و محفل‌نشینی‌های این جوانان به لطف میزانسن‌های خلاق و موسیقی و حتی طنز تصویری باعث شده است تا فیلم «سیزده» به خوبی از جریان شعارزدگی فاصله بگیرد و بدین ترتیب پایان تلخ داستان، نه برآمده از موقعیت یا تقدیری است که فیلمساز برای شخصیت‌ها مقدر کرده است، بلکه نتیجه و فرجام انتخاب‌هایی است که شخصیت‌ها در کنار مخاطب دست به آن زده‌اند.

فیلم «سیزده» ولی مسیر قابل‌دفاع و تا حدودی تحسین‌برانگیز خود را در قسمت پایانی رها می‌کند و  و به جای بسط موقعیت دراماتیک و حفظ ریتم شاداب خود، دست به تکرار موضوعاتی می‌زند که در بستر فیلمنامه با یک بیان مینیمالیستی به مخاطب ارائه شده بود. تکرار موضوعی مثل چشم‌چرانی همسایه و بلوغ زودرس «بمانی» با یک مینیمالیسم مناسب به اندازه کافی اشاره شده بود و نیازی به بازخوانی آن در قسمت پایانی نبود و عملا با بیان مستقیم این موضوع، فیلم خود را در حد یک اثر متوسط نزول می‌دهد. استفاده از پلان‌ها و سکانس‌های بی‌فایده‌ای که برای ساخت آن هزینه و وقتِ زیاد و حتی کستینگ انجام شده است، نتیجه‌ی حضور کارگردان در تدوین یک فیلم است و حضور سیدی در مقام تدوین‌گر باعث شده است که در مورد بسیاری از سکانس‌های آخر فیلم با یک تکرار واضحات و ریتم کندی روبرو باشیم که بیشتر از دلبستگی کارگردان به آن جلوه‌های ویژه یا حضور بازیگران مشهور است تا نیاز اصلی روند دراماتیک فیلم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *