گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند

ابوالفضل بناییان

«به دهکده گردشگری و اقامتی خانواده عباس برزگر خوش آمدید»، این متن تابلویی است که بر سردر ورودی خانه عباس برزگر نوشته شده است. سال‌ها پیش در شبی بارانی عباس برزگر میزبان دو توریست آلمانی بود که به او پناه آورده بودند. سفره‌ی بی‌آلایش و میزبانی صادقانه او باعث شد که دو توریست آلمانی از شبی که میهمان عباس برزگر بودند به عنوان بهترین شب ایرانی خود یاد کنند و همین موضوع سبب می‌شود که تعداد میهمانان عباس برزگر روزبه‌روز بیشتر گردد و شهرت او به عنوان اولین هتل زندگی عشایری بیشتر در مطبوعات ایرانی و خارجی مطرح گردد تا آنجا که خانه‌ی کوچک او تبدیل به هتل بی‌ستاره‌ای می‌شود که میزبان تعداد زیادی از توریست‌هایی است که به قصد تجربه زندگی عشایری به ایران سفر کرده‌اند. موفقیت عباس برزگر، به عنوان فردی که با زندگی روستایی و با رویکرد به سنت‌ها به چنین موفقیتی دست یافته است، نمونه کاملی از ایده بازگشت به اصلِ خویشتن و اعتماد به نفس است و از همه مهم‌تر می‌تواند ایده‌ی ساخت فیلمی مستند از زندگی یک روستایی فقیر باشد که چگونه پی به گوهر جذابیت سادگی برد و توانست دیوارهای گلی و سیاه‌چادرهای قدیمی را به عنوان کالایی لوکس برای توریست‌های خارجی عرضه کند.

فیلم «من می‌خوام شاه بشم» نام مستندی از «مهدی گنجی» است با تمرکز بر زندگی «عباس برزگر» و با به تصویر کشیدن جاه‌طلبی‌ها و آرزوهای او ساخته شده است و اکنون در سینمای هنر و تجربه به نمایش درآمده است. روی کاغذ موفقیت فیلم «من می‌خوام شاه بشم» با انتخاب دقیق و خلاقانه کارگردان قابل پیش‌بینی بود. ولی کارگردان این فیلم با هوشمندی عجیبی از جذابیت‌های ژورنالیستی قهرمان فیلم خود فاصله می‌گیرد و با خلق یک گره داستانی و با رویکردی کاملا دراماتیک، فیلم را چند پله از آثار مستند بالاتر می‌برد. معجزه‌ای که کارگردان جوان این فیلم از عهده‌ی آن به درستی برآمده است، آنجا به منصه‌ی ظهور می‌رسد که فیلم با سیری تدریجی و آرام از یک فیلم بیوگرافیک خارج شده و تبدیل به آینه‌ای جادویی می‌گردد که آرزوها و ایده‌آل‌های مخاطب را به مبارزه می‌خواند. آرزوهای دیوانه‌وار، جاه‌طلبانه و حتی بلاهت‌آمیز «عباس برزگر» اگرچه بسیار غیرمنطقی و غیرموجه به نظر می‌آید، ولی پشتکار و صداقت قهرمان فیلم و تلاش‌های کودکانه او برای رسیدن به آرزوها، تبدیل به تلنگر که نه، تبدیل به سیلی دردناکی می‌شود روی صورت مخاطبی که پشته‌ای از آرزوهای ناکام و خرمنی از آرمان‌های رها شده‌ی خویش را به سالن سینما آورده است.

اوج قدرت‌نمایی کارگردان در آن فصلی بروز می‌یابد که عباس برزگر در بزرگترین پیچ دراماتیک فیلم و بزرگترین انتخاب زندگی‌اش تصمیم می‌گیرد تا برای ساختن ایل آرمانی‌اش ، همسر دومی اختیار کند. ولی به لطف پرداخت فیلم، این انتخاب او از هوس‌رانی مردی تازه به دوران رسیده و بی‌جنبه تبدیل به پاک‌بازی عاشق صادقی می‌شود که حاضر است برای رسیدن به آرزوهایش، حتی خودش و خانواده‌اش را قربانی کند تا جایی که در فیلم همچون کودکی اعتراف می‌کند: «شاید این عشق، قدرتم را چند برابر کنه، شاید هم باعث بشه که سردتر بشم، از کارم، از عطش نوآوری‌هایم کمتر بشه».

تصمیم قهرمان داستان برای ازدواج دوم و مخالفت‌هایی که از سوی خانواده مواجه می‌شود، سبب می‌گردد سیر دراماتیک فیلم به نحو غریبی گسترده‌تر گردد و مخاطب با قصه‌ای روبرو گردد که از لحاظ پتانسیل دراماتیک از بسیاری از فیلم‌های به ظاهر درام و ملودرام امسال سینمای ایران پیش‌روتر، جذاب‌تر و موفق‌تر باشد. جذابیت ناب و کمیاب این فیلم اگرچه وام‌دار شخصیت خارق‌العاده و غریب «عباس بزگر» است و نمایش آرزوهای نارسیستیک و جاه‌طلبی‌های دیوانه‌وار او باعث غنای فیلم مستند «من می‌خوام شاه بشم»  شده است. ولی فیلم بی‌رحمانه تبدیل به قرینه‌ی نومیدانه و محافظه‌کار هر مخاطبی است که چون «عباس برزگر» پای آرزوهایش نایستاده است و ترجیح داده است که آن‌چه در سر دارد، تنها در سر بماند و تا پایان عمر تنها حسرت‌خوار آرمان‌ها و آرزوهایش باشد. نکته‌ی ظریف و غافل‌گیرکننده‌ی فیلم آنجاست که همان‌قدر که داستان قهرمان فیلم دراماتیک است، برای مخاطب نیز تراژیک خواهد بود و ناخودآگاهِ سنتی مخاطب را به سوی هم‌ذات پنداری و مقایسه با خویشتن سوق می‌دهد. به همین دلیل فیلم در دومین جهش معجزه‌آور خود، تبدیل به اثری تراژیک می‌گردد و این بار این مخاطب است که در تراژدی زندگی خود و آرزوهایش باقی می‌ماند. زیرا مهم‌ترین دلیل روانشناختی تحریک مخاطب برای هم‌ذات‌پنداری در این فیلم بیش از آن که علتی دراماتیک داشته باشد، ریشه در واقع‌گرایی گونه‌ی این فیلم است و فیلم عملا با گونه‌ی مستند خود و معرفی نام و نشانی فردی که پای آرزوهای کودکانه‌ش مانده است، هم‌چون پتکی عمل می‌کند که هر لحظه بر سر مخاطب فرود می‌آید.

فیلم «من می‌خوام شاه بشم» درست مانند قهرمانش که از زندگی روستایی و موتورسیکلت به ماشین شاسی بلند رسیده است، از کلیشه‌های رایج سینمای مستند فاصله می‌گیرد و موفق به خلق داستانی دراماتیک و جذابی می‌شود که بسیاری از فیلم‌های بزرگ روی پرده از خلق چنین درامی عاجزند و در اتفاقی باورنکردنی با آن شخصیت شیرین و صادق و اتفاقات هجوآمیز تبدیل به یک تراژدی تمام‌عیار  برای مخاطب می‌گردد و تبدیل به حوالتی  برای سینمای ایران می‌شود که چطور یک فیلم کم‌هزینه می‌تواند موفق به خلق کانسپت‌هایی گردد که حتی نیمی از آثار سینمای ایران از نزدیک شدن به آن ناتوانند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *