آب‌نبات چوبی

فیلم نبات شروعی سرحال و پایانی علیل دارد

ابوالفضل بنائیان

«تو فکر می‌کنی حقیقت فقط همون چیزیه که تو فکر می‌کنی» این جمله نادقیق، کلید ورودی فیلم «نبات» اولین ساخته «پگاه ارضی» است. فیلمی که تلاش می‌کند تا قضاوت جریان عمومی و مخاطب درباره پدیده‌ها خصوصا در بدیهی‌ترین و قطعی‌ترین حالت ممکن مورد پرسش قرار دهد، ولی در ترسیم موقعیت پارادوکسیکال اخلاقی داستان خود، ناکام باقی می‌ماند.

سعید با بازی «شهاب حسینی»، مرد میانسالی است که همسرش را از دست داده است و اکنون با دختر ده سال خود، زندگی آرام و پرمهری را تجربه می‌کنند. فیلم با «نازنین فراهانی» و یک غافل‌گیری، مخاطب را از زندگی آرام پدر و دختری جدا می‌کند، ولی در ادامه نمی‌تواند به اندازه‌ای که مخاطب را سر ذوق آورده است، داستان خود را ادامه دهد. به همین دلیل ضربه اصلی داستان در سکانس پایانی و تبیین مضمون اصلی فیلم مبنی بر نادقیق بودن برداشت آدمی از حقیقت، تبدیل به نوعی جبرگرایی و پیروزی سرنوشت می‌شود. زیرا تراژدی اساسا بر پایه تضاد بین فضیلت‌های ناسازگار و حقوق متضاد است. یعنی جایی با تراژدی روبرو می‌شویم که بین دو پدیده ذاتا صحیح باقی می‌مانیم یا بین دو شخصیت که نسبت به یک موضوع، به یک اندازه صاحب حق هستند و از آنجاییکه انسان در انتخاب این دو راه حل و این دو فضیلت وا می‌ماند، نتیجه‌ای جز تراژدی در انتظار او نیست.

در فیلم «نبات» با دو شخصیتی روبرو هستیم که ذاتا هر یک در سرپرستی نبات، به یک اندازه حق دارند، ولی فیلم با نوع روایت، شخصیت‌پردازی و حتی انتخاب بازیگر، مخاطب را وادار می‌کند که در این قضاوت بی‌رحمانه، تمام قد در کنار پدر بایستد. ظاهرا بر سر انتخاب بازیگر روبروی شهاب حسینی، بحث و جستجوی زیادی صورت گرفته است، ولی فراتر از تاثیر انتخاب بازیگر برای نقش سایه، نوع ترسیم مشخصات و نحوه انتخاب‌های شخصیت سایه، باعث شده است که روند تصور مخاطب از سوی متهم کردن او به سمت همدلی ناکافی و معیوب باقی بماند و  فیلم نتواند در سکانس پایانی، شخصیتی خلق کند که مانند فیلم «دارکوب» یا «کیمیا»، حداقل تاثر مخاطب را برانگیزد و انتخاب مثلا قهرمانانه شخصیت سایه در پایان فیلم بیشتر از این که نشانگر مهر و علاقه قبلی او باشد، شبیه انتخاب بی‌تعهد او در ده سال قبل است و نمی‌تواند حداقل تفکّر مخاطب را برانگیزد.

زیرا اساسا مخاطب، شخصیت‌های فیلم را در درون چارچوب‌ها و انتظارات پیچیده‌ای در نظر می‌گیرد و بر اساس همان چارچوب‌ها باور می‌کند و به آن‌ها حق می‌دهد و نهایتا همدلی می‌کند و اگر فیلمی در ترسیم شخصیت خود این قدر متناقض و بی‌منطق عمل کند، راه ارتباط حسی مخاطب با شخصیت‌ها را به کلی معیوب ساخته است. به عنوان مثال در فیلم «فروشنده» به عنوان یکی از بهترین نمونه‌های چرخش حس مخاطب نسبت به شخصیت‌ها، فرهادی ابتدا با قابلیت بسط‌پذیری توصیفی زبان، از نمایش مرد متجاوز سر باز می‌زند و با استفاده از پاساژهای کنایی و عدم نمایش فرد متجاوز، نهایت حس تنفر و انزجار مخاطب را برمی‌انگیزد و سپس با استفاده از قابلیت محدودیت غیرتوصیفی تصویر، دورترین حالت ممکن از یک فرد متجاوز را به نمایش می‌گذارد و قضاوت مخاطب را شدیدا مورد سوال قرار می‌دهد.

ولی هیچ جای فیلمنامه در ترسیم تراژدی فیلم، چه زمانی که تنفر در مخاطب به نهایت رسیده است و چه در زمانی که ترحّم و بخشش را از شخصیت عماد طلب می‌کند، با اطلاعاتی متناقض مخاطب را تنها نمی‌گذارد. اشکال اصلی فیلم نبات در ساختن «تراژدی» پایانی خود، همین جا رخ می‌دهد. فیلم از «نازنین فراهانی» هیولایی می‌سازد که قادر به تطهیر او نیست، صرف دو دیالوگ «اشتباه کردم» و «جوان بودم»، هیچ شخصیتی چه در سینما و چه در زندگی واقعی تطهیر نمی‌شود. به همین دلیل دعوت کارگردان در سکانس پایانی برای هم‌دلی با سایه، دعوتی است که بی‌پاسخ باقی می‌ماند و نمی‌تواند مخاطب را همراه خود کند. زیرا این نوع روایت، علاوه بر ساختار قوی فیلمنامه و جزییات، نیاز به استفاده از چارچوب‌ها و انتظارات پیچیده مخاطب دارد که نه در توان فیلم نبات است و نه در اندازه کارگردان فیلم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *